محمد جواد حیدرى
عضو هیات علمى دانشگاه قم
چکیده
حضرت امام خمینى (ره) فهم قرآن را امر تشکیکى و داراى مراتبشمردهاند. ایشان بر این نظر است که مقاصد ظاهرى قرآن براى عمومانسانها قابل فهم است. وى علاوه بر تصریح بر این معنا با برخى از مطالبىکه درباره قرآن یاد کردهاند، مثل حجیت ظواهر قرآن، تحدى قرآن، کتابهدایتبودن قرآن و دعوت به تدبر در قرآن به نوعى بر همگانى بودن فهمقرآن استدلال کردهاند. در برخى از موارد که فهم قرآن را اختصاصىدانستهاند، ناظر به بطون قرآن است. حضرت امام شرط فهم بطون قرآن راتهذیب نفس و رهایى از هواهاى نفسانى دانستهاند و سر عدم فهم بطونقرآن را مربوط به عظمت مراتب قرآن خواندهاند.
کلید واژهها: فهم قرآن، عمومى بودن فهم قرآن، خصوصى بودن فهمقرآن
1. مقدمه
این مقاله در تحلیل این مساله است که از منظر امام خمینى آیا زبان قرآن اختصاصىاست و تنها مخصوص گروه خاصى استیا زبان همه مردم است و همان راهىکه مردم براى فهم معانى کلمات یکدیگر طى مىکنند، در قرآن نیز همان راهطى مىشود؟
2. بیان مساله
از برخى از عبارتهاى امام چنین استفاده مىشود که زبان قرآن، اختصاصى است وفهم قرآن براى همگان میسور نیست; مانند این سخن که: «قرآن در حد ما نیست. درحد بشر نیست. قرآن سرى استبین حق و ولى الله اعظم که رسول خداست. به تبع اونازل مىشود تا مىرسد به این جایى که به صورت حروف و کتاب در مىآید»[1] و نیزمانند این سخن که «قرآن سر استسر سر است، سر مستف به سر است، سر مقنع بهسر است»[2].
اما از برخى از عبارات دیگر امام (ره) عمومى بودن فهم قرآن فهمیده مىشود;نظیر اینکه فرمودهاند: «این دستورات خدایى است. این پیامهاى غیبى است که خداىجهان براى حفظ استقلال کشور و بناى عظمت و سرفرازى به شما ملت قرآن وپیروان خود فرستاده. آنها را بخوانید و تکرار کنید و در پیرامون آن دقت نمائید و آنهارا بکار بندید تا استقلال و عظمتشما برگردد و پیروزى و سرافرازى را دوباره درآغوش بگیرید و گرنه راه نیستى و زندگانى سراسر ذلت و خوارى را خواهید پیمود وطعمه همه جهانیان خواهید شد»[3].
3. بیان راه حل
نحوه جمع این بیانات و رفع تعارض ظاهرى آنها به این شرح است که قرآن مراتبىدارد. عبارتهایى که بیانگر راز و رمز و سر قرآن است، ناظر به مراتب و درجات عالیهقرآن است; لذا قارى و مفسر قرآن باید عظمت موقعیت و بلنداى معارف ایناقیانوس بزرگ را درک کند و براى فهم و درک حقایق آن، اهتمامى جدى نماید و سادهانگارى و قشرى نگرى و برخورد سرسرى با قرآن را کنار گذارد و بداند که با کلامحکیم و عظیم و عزیزى مواجه است و باید با حکمت و عظمت و عزت معنوى بهمحضر قرآن نائل گردد; بنابراین امام با آن جملات در صدد بیان اختصاصى بودن فهمقرآن نیست; زیرا از نظر ایشان، خداوند قرآن را از مقام قرب خود به این عالم ظلمانىو سجن طبیعت تنزل داده تا همگان از آن در جهت هدایت و سعادت خویش،بهرهمند گردد. حضرت امام در این زمینه مىگوید:
«بدان که این کتاب شریف چنانکه خود بدان تصریح فرموده کتاب هدایت وراهنماى سلوک انسانیت و مربى نفوس و شفاى امراض قلبیه و نور بخش سیر الى اللهاست. بالجمله، خداى تبارک و تعالى به واسطه سعه رحمتبر بندگان این کتابشریف را از مقام قرب و قوس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل دادهتا به این عالم ظلمانى و سجن طبیعت رسیده و به کسوت الفاظ و صورت حروفدرآمده براى استخلاص مسجونین در این زندان دنیا و رهایى مغلولین در زنجیرهاىآمال و امانى و رساندن آن را از حضیض نقص و ضعف و حیوانیتبه اوج کمال وقوت انسانیت و از مجاورت شیطان به مرافقت ملکوتیین، بلکه به وصول به مقامقرب و حصول مرتبه لقاء الله که اعظم مقاصد و مطالب اهل الله است»[4].
بنابراین اگر در روایات به عظمت قرآن و فضیلت آن بر سایر کلمات تاکیدمىگردد و فاصلهاى میان سخن حق با خلق معین مىگردد و از ظهور و بطون قرآنسخن میان مىآید[5] و اگر در کلمات اما «از راز و سر و اسرار و رموز قرآن» و«الحضار فهم حقیقت آن براى ذات بنى و ولى» سخن مىرود[6]، نه بدان جهت استکه معانى ظاهرى قرآن قابل دسترسى براى همگان نیست و عموم مردم نمىتوانند بهمقاصد و پیامهاى آشکار قرآن نائل گردند; بلکه بدان جهت است که قرآن داراىمراتب و مراحل بلند و بالایى است که فهم هر مرحله نیازمند به دقت و عمق ویژهاىاست که هر کس به حسب سعه وجودى و صلاحیت و طهارت قلبى خویش مىتوانداز آن استفاده کند.
بنابراین از منظر امام خمینى فهم قرآن عمومى است; چون سخن خداى تعالى براساس نظام عمومى سخن گفتن عقلا مبتنى است; چنانکه گوید: «قرآن کریم اشاراتبسیار لطیفى دارد; لکن چون براى عموم مردم وارد شده است، یک صورتى گفته شدهاست که هم خواص از آن ادراک کنند هم عموم از آن ادراک کنند. قرآن کریم مرکزهمه عرفانهاست مبدا همه معرفتهاست، لکن فهمش مشکل است»[7].
از منظر امام قرآن مانند سفرهاى است که خداوند براى همه بشر پهن کردهاست.اگر کسى لیاقت و صلاحیتخویش را در بهرهبردارى از قرآن از دست نداده باشد وخود را به موانع فهم آلوده نکردهباشد، مىتواند از این کتاب عظیم الهى بهرهبردارىکند.
قرآن یک سفرهاى است که خدا پهن کرده براى همه بشر، یک سفره پهنى است،هر که به اندازه اشتهایش از آن مىتواند استفاده کند. اگر مریض نباشد که بى اشتهاباشد... از قرآن استفاده مىکند»[8].
امام خمینى بر این باور است که حتى تمام مردم شرق و غرب مىتوانند از قرآناستفاده کنند، استفاده از قرآن از منظر امام ویژه حکیم و عارف و فقیه و عالم نیست;بلکه عوام نیز مىتوانند از این سفره گسترده الهى استفاده کنند; چنانکه مىفرماید:
«این کتاب و این سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قیامت کتابىاست که تمامى بشر عامى، عالم، فیلسوف، عارف، فقیه، همه از او استفاده مىکنند[9].
4.ادله همگانى بودن فهم ظاهر قرآن
از مطاوى سخنان امام خمینى دلایلى چند درباره عمومى بودن فهم ظاهر قرآن بهدست مىآید که اینک بیان مىشود.
1.4. حجیت ظواهر قرآن
یکى از مباحث مهم علم اصول این است که آیا ظواهر قرآن حجت استیا نه.اخبارىها و برخى از محدثان ظواهر قرآن را براى همگان حجت نمىدانند ومىگویند: ظواهر قرآن تنها براى کسانى که مخاطب قرآن هستند و افهام آنان قصدشده، حجت است و براى دیگران قابل فهم و تمسک و استدلال نیست. امام خمینىظواهر قرآن را براى همگان حجت مىداند و به بناى عقلا بر عمل به ظواهر کلامتمسک مىنماید و در این زمینه مىنویسد:
«بناى عقلا بر عمل بر ظواهر کلام است، مگر اینکه بناى گوینده بر رمز و حذفقرائن باشد و نخواهد آن را به دیگران بفهماند و گرنه کلام براى همه قابل تمسکاست و نمىتوان روشى را که تمام عقلا در استفاده از کلام دارند، محدود به گروهىخاص کرد»[10].
از منظر امام اختصاصى بودن کلام به جهت رعایت مصلحتى از مصالح است;مانند کسى که نامهاى را به دوستخود مىنویسد و در آن مطالبى مىآورد که افشاىآنها زیان نویسنده یا دوستش را به همراه خواهد داشت. او چون احتمال مىدهد کهنامه به دست دشمن بیافتد; از این رو مطالب را به صورت رمز و راز بیان مىکند; دراین صورت ظاهر کلام وى براى دیگران قابل تمسک و استناد نیست; اما در موردقرآن چنین احتمالى وجود ندارد; لذا دلیلى براى اختصاصى بودن پیام قرآن وجودندارد; بنابراین قرآن خطاب به گروهى خاص نازل نشده است.
2.4. تحدى قرآن
یکى از دلایل دیگر اختصاصى نبودن فهم و زیان قرآن، اعجاز قرآن و وجوه آن است;زیرا قرآن با تحدى و مبارزطلبى همگان را به آوردن مثل قرآن یا سورهاى از آن فراخوانده است و به تمام عائله بشرى از روى اطمینان اعلام مىکنند که نمىتوانند مانندقرآن را بیاورند. اگر فهم قرآن اختصاصى بود، دیگر این دعوت به تحدى بى معنا بود.امام خمینى در این باره مىفرماید:
«قرآن کریم خود در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دورههااعلان کرده است و عجز جمیع بشر را بلکه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خودابلاغ کرده. امروزه ملت اسلام همین نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشراز روى کمال اطمینان اعلان مىکنند که این نشانه پیغمبرى نور پاک محمدى است،هر کس از دنیاى پر آشوب علم و دانش مثل او را آورد، ما تسلیم او مىشویم»[12].
تلازمى که میان تحدى قرآن و قابل فهم بودن آن براى مردم برقرار است، به اینشرح است که شخص حکیم بر انجام کارى به تحدى و مبارزهجویى مىپردازد کهاشخاص طرف تحدى به نوع آن کار و چگونگى انجامش آگاهى داشته باشند و گرنهانجام تحدى قبیح خواهد بود; بسان کشتىگیرى که افراد بى اطلاع از فنون کشتى را بهتحدى فرا بخواند و بگوید: من مىتوانم پشت همه شما را به خاک بمالم.
بنابراین نظر به اینکه خداى تعالى حکیم است و تنها کارهاى حکیمانه از او سرمىزند، مقتضى است در خصوص قرآن که تحدى نموده است، خود قرآن براىمخاطبات قابل فهم باشد و گرنه این تحدى قبیح بود.
3.4. قرآن، کتاب هدایت
از منظر امام قرآن، کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است. این دلیلىدیگر بر اختصاصى نبودن فهم قرآن است. امام خمینى در زمینه کتاب هدایتبودنقرآن مىنویسد:
«این کتاب شریف که به شهادت خداى تعالى کتاب هدایت و تعلیم است و نورطریق سلوک انسانیت است. باید مفسر در هر قصه از قصص آن بلکه هر آیه از آیاتآن، جهت اهتداى به عالم غیب و حیث راهنمایى به طرق سعادت و سلوک طریقمعرفت و انسانیت را به متعلم بفهماند.
در همین قصه آدم و حوا و قضایاى آنها با ابلیس از اول خلقت آنها تا ورود آنها درارض که حق تعالى مکرر در کتاب خود ذکر فرموده، چقدر معارف و مواغط مذکور ومرموز است و ما را به چقدر از معایب نفس و اخلاق ابلیسى و کمالات آن و معارفآدمى آشنا مىکند و ما از آن غافل هستیم.
بالجمله، کتاب خدا، کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است.کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى، اخلاقى و مبین جهات عرفانى و اخلاقى و دیگرجهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى که از این جهت غفلت کرده یا صرف نظرنموده یا اهمیتبه آن نداده از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسالغفلت ورزیده است»[13].
چنانکه از اظهارات حضرت امام استفاده مىشود. قرآن کریم کتاب هدایت عموممردم است و روشن است که لازمه هدایتگرى قرآن برا عموم مردم آن است که براىزنان قابل فهم باشد.
4.4. دعوت به تدبر در قرآن
امام خمینى همگان را به فراگیرى آداب مهم قرائت قرآن و تفکر و تدبر در این کتابعظیم الهى فرا مىخواند و این مطلب خود یکى از دلایلى است که بر عمومى بودنفهم قرآن و اختصاصى نبودن آن به گروهى خاصى دلالت دارد; زیرا اگر فهم قرآناختصاصى بود دیگر معنا ندارد که حضرت امام به پیروى از آیات قرآن کریم همگانرا به تدبر در قرآن فرا خواند و تشویق نماید.
امام در این باره مىفرماید:
«و دیگر از آداب مهمه قرائت قرآن تفکر است و مقصود از تفکر آن است که ازآیات شریفه جستجوى مقصد و مقصود کند و چون مقصد قرآن چنانکه خود آنصحیفه نورانیه فرماید، هدایتبه سبل سلامت است و اخراج از هم مراتب لماتاستبه عالم نور و هدایتبه طریق مستقیم است. باید انسان به تفکر در آیات شریفهمراتب سلامت را... بدست آورد»[14].
5. اختصاصى بودن فهم بطون قرآن
فهم قرآن مقول به تشکیک است و مراتبى شدید و ضعیف، و کامل و ناقص دارد. فهممراتب عالى و باطن و ارتباط با اسرار قرآن بهره اولیاء الله و بندگان مخلص الهى است.از نظر امام خمینى معانى حقیقى قرآن قابل دسترس ما انسانهاى محجوب درطبیعت نیست. قرآن سر و سر سر است; اما این مطلب به معناى اختصاصى بودن فهمقرآن نیست; زیرا قرآن، ظاهر و باطنى و باطن آن باطنهایى دارد و هر کس به اندازهعلم و معرفت و استعدادهاى خود مىتواند از این اقیانوس مواج معرفت و منبعجوشان کشف محمدى، بهرهمند گردد.
آنان که با حکایتها و ظرافتها و اشارتهاى عرفانى سرو کار دارند، از نکات وتنبیهات عرفانى قرآن بهره مىبرند و آنان که با برهان و استدلال و منطق ارتباط دارند،از این بعد قرآن استفاده مىکنند. فقیهان از آیات الاحکام قرآن استفاده فقهى مىکنندو دانشمندان علم اصول و ادبیات و تاریخ و جامعهشناسى و روانشناسى نیز هر گروهمىتوانند بهرههایى در حوزه تخصص خود از این منبع فیاض الهى ببرند.
وارستگان صاحب آداب قلبى و مراقبات باطنى رشحه و جرحهاى از آنچه قلبعوام دریافت نموده، براى تشنگان این کوثر به هدیه مىآورند[15].
اما مراتب قرآن آنقدر لایههاى تو در تو دارد که در برخى از مراحل آن دیگر علومرسمیه و معارف قلبیه و مکاشفه غیبیه هم کار ساز نیست و ذات نبى ختمىمرتبت رالازم دارد تا در محفل انس قاب قوسین به آن حقایق دسترسى پیدا کند[16].
و این مراتب و بواطن منافاتى با حجیت ظواهر قرآن براى همگان و «بیان للناس»و «رحمة للعالمین» و قابل فهم بودن قرآن و بهره مندى همگان از این دریاى مواجمعارف ندارد; زیرا هر کس به اندازه سعه وجودى خود و لیاقت و لاحیتخویشاز قرآن بهرهمند مىگردد.
امام در این باره مىفرماید: «واقع قرآن نصیب همگان نمىگردد; بلکه مخصوصانبیاء و اولیاء است. دیگران به اندازه سعه وجودى خویش و لیاقت و معرفتخود ازاین نعمتبیکران استفاده مىکنند: «قرآن یک نعمتى است که همه از آن استفادهمىکنند، اما استفادهاى که پیغمبر اکرم از قرآن مىکرده است غیر استفادهاى است کهدیگران از آن مىکردهاند: «انما یعرف القرآن من خوطب به» آن که قرآن بر او نازل شدهاست مىداند که آن چیست، چه جور نازل شده، کیفیت نزولش چیست؟ چه مقصدىدر این نزول هست و محتواى آن چیست و غایت این کار چیست؟ او مىداند، آنهایىهم که به تعلیم او تربیتشدهاند، آن هم براى خاطر تربیت او مىدانند[17].
6. شرط فهم بطون قرآن
قرآن پژوهى و وارد شدن به علم تفسیر و درک صحیح و کامل قرآن نیازمند آشنایى باقواعد و مقدمات تفسیر و ضوابط فهم قرآن است. بسیارى از قرآن پژوهان رعایتقواعد و آگاهى به مقدمات تفسیر را از شروط تفسیر مىدانند.
حضرت امام علاوه بر فراگیرى مقدمات و قواعد فهم قرآن به زدودن موانع وآراستگى به فضایل و تخلیه رذایل و تخلق به اخلاق الهى به منظور کسب صلاحیتبراى دریافتحقایق وحیانى و دستیابى به معارف ربانى تاکید دارد.
از این امر مهم یعنى دور کردن موانع و آراستگى به فضایل در علوم قرآن به ادبنفسى و علم موهبت تعبیر شده و بسیارى از دانشمندان علوم قرآن بر ضرورتبرخوردارى از آن در تفسیر قرآن تاکید کردهاند.
امام خمینى نیز ضمن اشاره به حجابهاى ظلمانى و موانع فهم قرآن و دریافت نوربه راهکارهاى عملى آن حجابها پرداخته و فرمودهاند: «مادامى که انسان در حجابخود هست نمىتواند این قرآن را که نور است ادراک کند. تا انسان از حجاب بسیارظلمانى خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاى نفسانى است تا گرفتار خود بینىهاستتا گرفتار چیزهایى است که در باطن نفس خود ایجاد کرده است... لیاقت پیدا نمىکندکه این نور الهى در قلب او منعکس شود. کسانى که بخواهند محتواى قرآن را بفهمندو طورى باشند که هر چه قرائت کنند بالا بروند و به مبدا نور و مبدا اعلى نزدیک شوند، این ممکن نمىشود الا اینکه این حجابها برداشته شود»[18].
7. سر عدم دستیابى به باطن قرآن
از منظر امام خمینى عدم دستیابى به حقیقت قرآن مربوط به پیش از نزول قرآن و تنزلیافتن معانى و در مقام واحدیت است; ولى پس از نزول قرآن مساله فهم به دلیلاستفاده از الفاظ بشرى، بسیار آسان شده است و به همین جهت قرآن، قابل فهمهمگان شده است و فهم آن اختصاصى نیست; بنابراین برخى از مراتب قرآن به دلیلعظمت جایگاه و بلنداى موقعیتبراى گروههایى از مردم حتى عارفان و مکاشفان وحکیمان الهى قابل دسترسى نیست; لکن این نرسیدن و نفهمیدن مربوط به الفاظ وارتباط سمعى و بصرى کلام نیست; بلکه به دلیل علو مراتب و لایههاى تو در توىقرآن است که تنها شامل غواصانى چون نبى اکرم و راسخان در علم مىگردد:
«فهم عظمت هر چیز به فهم حقیقت آن است و حقیقت قرآن شریف الهى قبل ازتنزل به منازل خلقیه و تطور به اطوار فعلیه از شئوون ذاتیه و حقایق علیه در حضرتواحدیت است و آن حقیقت کلام نفسى است که مقارعه ذاتیه در حضرات اسمائیهاست و این حقیقتبراى احدى حاصل نشود به علوم رسمیه و نه به معارف قلبیه و نهبه مکاشفه غیبیه، مگر به مکاشفه تامه الهیه براى ذات مبارک نبى ختمى - صلى اللهعلیه و آله - در محفل انس «قاب قوسین» بلکه در خلوتگاه سر مقام «اوادنى» و دستآمال عائله بشریه از آن کوتاه است، مگر خلص از اولیاء الله که به حسب انوار معنویه وحقایق الهیه با روحانیت آن ذات مقدس مشترک و به واسطه تبعیت تامه، فانى در آنحضرت شدند، آن علوم کاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقى کنند و حقیقت قرآن بههمان نورانیت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلى کند به قلوب آنهامنعکسشود; بدون تنزل به منازل و تطور به اطوار»[19].
حضرت امام در این عبارتها به این نکته توجه مىدهند که دریافتحقایق باطنىقرآن قبل از تنزل به منازل خلقیه براى مردم متعارف امکان ندارد. فهم قرآن داراىدرجات گوناگون است که برخى از آنها ویژه عارفان و واصلان و برخى میسورافرادى است که با مبدا نور اتصال پیدا کردهاند و در مقام غیب گام نهادهاند و برخى ازمراتب فهم قرآن ویژه انبیاء و اولیاء است و برخى از مراتب آن شامل همگان مىگردد.
هر کس به هر میزانى که موانع و حجابها را از خود دور ساخته و به طهارت معنوىنائل گشتهباشد، مىتواند از قرآن بهرهمند گردد و قرائت قرآن او تبدیل به نورى گرددکه او را بالا ببرد و حجابهاى نفسانى را در نوردد (34) .
نظر به اینکه قرآن به زبان مردم نازل شده است «و ما ارسلنا من رسول الا بلسانقومه» [ابراهیم،4] همه مردم باید قواعد و شرائط فهم و سخن را رعایت کنند و از اصولتفسیر در فراگیرى قرآن پیروى نمایند.
8. نتیجه
سخن گفتن خداوند به صورت سرى با بندگان خاص افزون بر پیامهاى عمومى و بهکارگیرى رمز و راز در حروف مقطعه یا بطن که فقط در دسترس محرمان اسرار وراسخون در علم قرار دارد، منافاتى با همگان بودن فهم قرآن و اختصاصى نبودن فهمقرآن ندارد.
درک بطن و اسرار قرآن علاوه بر آشنایى با قواعد و مقدمات تفسیر نیازمنداطلاعات بیرونى یا مرتبه خاصى از طهارت نفس وزدودن موانع مىباشد. بین ظاهر وباطن نوعى ارتباط برقرار است که کشف آن در دسترس محرمان اسرار قرآنمىباشد[21].
زبان قرآن، زبانى آشکار و همگانى و فهم آن عمومى است و بر اساس زبان عرفو محاوره مردم تنظیم شده است[22]; لکن بدون تسلط بر قواعد زبان عربى و اطلاع ازمفردات و معانى الفاظ قرآن و نیز تحجر در کشف شیوه عمومى فهم عقلا و در نهایتبدون آگاهى از مخصصات و مقیدات و مانند آنها در آیات و روایات نمىتوان بهاستنباط و برداشت از قرآن پرداخت و پرداختن به فهم دقیق و استنباط از قرآننیازمند اجتهاد و جهاد علمى و عملى است [23].
پىنوشت:
1) در روایات فراوانى چنین آمدهاست که به قارى قرآن گفته مىشود: قرآن بخوان و بالا برو; پس هر آیهاىکه مىخواند، پلهاى بالا مىرود[20].
منابع
1. خمینى (امام); صحیفه نور، ج19، ص171 - 172.
2. همو; تفسیر سوره حمد، چ1، قسم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1375ش، ص165.
3. همو; کشف الاسرار، ص234.
4. همو; آداب الصلوة، ص184.
5. مجلس; محمد باقر; بحارالانوار، ط2، بیروت، مؤسسة الوفا، ج89، ص19 و 107.
6. خمینى (امام); تفسیر سوره حمد، ص165 و صحیفه نور، ج 19، ص171.
7. همو; صحیفه نور، ج19، ص251.
8. همو; تفسیر سوره حمد، ص173.
9. همو; صحیفه نور، ج14، ص251.
10. همو; تهذیب الاصول، به قلم جعفر سبحانى، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ج2، ص95.
11. همان.
12. همو; کشف الاسرار، ص47.
13. همو; آداب الصلوة، ص194.
14. همان 208.
15. همو; صحیفه نور، ج20، ص20.
16. همو; آداب الصلوة، ص31.
17. همو; صحیفه نور، ج19، ص211 با حذف و تصرف اندک.
18. همان، ج14، ص253 با حذف و تصرف اندک.
19. همو; آداب الصلوة، ص31.
20. کلینى، محمد بن یعقوب; اصول کافى، ج2، ص603.
21. خمینى (امام); تفسیر سوره حمد، ص167 و همو; آداب الصلوة، ص22181. همو; صحیفه نور، ج19، ص251 و ج14، ص251 و همو; آداب الصلوة، ص208.
23. ر.ک; هادوى، مهدى; مبانى کلامى اجتهاد، ص307 - 297.
http://www.al-shia.com/html/far/books/majalat/32/02/09.htm
محمد جواد حیدرى کاشانى
امروزه همواره بحث از تغییر و تحول است. تحولى فراگیر که به زعم عدهاى، در ثابتترین معیارهاى بشرى رسوخ نموده است و بسان موریانهاى، پایههاى ثبات را در حیات انسان متزلزل مىسازد. در نظر معتقدان به این فرایند، هیچ یک از معارف بشرى در برابر این تغییرات، تاب مقاومت نخواهد داشت وحتى ارزشهاى مقدس و پایههاى مذهبى و علمى نیز دستخوش تطور و تغییرى عظیم خواهد شد. برداشتهایى اینچنین از تحولات جدید غرب و برخى علل دیگر موجب آن گشته که پارهاى از متفکران متجدد در نظریات خویش، همهى حقایق را تسلیم تمایلات و سبک و سلیقهى انسان این عصر نمایند و به کهنگى و فرسودگى حقایق مورد قبول بشر و اهم آن یعنى مذهب فتوا دهند.
این عده در طرز تفکر خویش، عموما به طبیعت و علوم طبیعى متوسل شده و بى هیچ دلیل درستى، با استناد به برخى اکتشافات جدید و سیر جبرى طبیعت، زمانه و تاریخ، ثبات و بقاى ارزشهاى انسانى را انکار مىنمایند; عجیب اینکه در طول قرنها روند طبیعت، در نظام قانونمندى جهان تغییر قابل ملاحظهاى رخ نداده و بسیارى از حقایق مورد قبول بشر، همان ثبات خویش را داراست; چنانکه بسیارى از قوانین وحقایق طبیعى نیز تغییر محسوسى ننمودهاند و اعتقاد به این سیر جبرى در فرض درستى آن مؤید نظر مخالف مدعاى آنان خواهد بود. انسان نیز در ارتباط خویش با متن واقعیت، دچار تغییرى بنیادین نگشته است; تولد و زندگى چند صباح او و عاقبتسیر او به ضعف و سستى و مرگ، با همهى تحولات ظاهرى محیط او و تصور او از جهان تغییر نمىپذیرد و وضع کلى او در عالم وجود میان دو بى انتها و آغاز و انجامى مجهول قرار گرفته و ثابت است.
این نظریات بىدلیل و رشد متورم گونهى ضعف، زمانى موجب آن گشته بود که بشر و خصوصا انسان غربى، تحت تاثیر توهم ذهنى خویش و غرور و سرمستى ناشى از آن، بنیاد عقاید خویش را به باد تند انتقاد و بدگویى، از بیخ برکند و به کلى اهیتحقیقى و معنوى خود را فراموش نماید; به یکباره به موجودى کاملا مادى و بسان حیوانات، درنده خو و طمع ورز بدل گردد; با خودخواهى و خودرایى بشر آن روز، هیچ چیز از دستش در امان نبود و دیگرانى که فروغ انسانیت، هنوز در وجودشان جانى داشت، تاوان این خودرایى انسان مادى غرب را مىپرداختند; طبیعت و محیط زندگى نیز رمق خویش را از دست داد و آرامش و سکون از بین رفت. انسان لایبالى این عصر، خود به دستخویش، پایههاى آسایش خویش را خراب کرد و آثار پیشینیان را که طىسالها رنج و تجربه، به دست آمده بود، با بىاعتنایى خود، محو و نابود نمود.
در چنین محیطى که همه چیز در برابر فطرت انسان، صف آرایى کرده بود، ناگهان صداى نجات خواهى انسان این عصر بلند شد و فطرت خفتهى بشر، بار دیگر قدرت خویش را نشان داد و خواستار تعدیل نظامهاى فکرى و اجتماعى حاکم بر محیط خویش شد; چرا که این جو حاکم، با گرایش شدید مادى خویش، راه را بر خواستههاى اصیل انسانى سد کرده بود و در ارضاى تمایلات فطرى انسان، به یک بعد (1) بسنده مىکرد. چنین انقلاب روحى با بازنگرى مبادى فکرى مادیگرى و بازگشتبه سوى عقاید گذشته همراه شد و انسان قرن بیستم دریافت که حرکتى خطرناک را آغاز نموده است، لذا این قرن را باید قرن زنده شدن دوبارهى معنویات دانست!
عالم اسلام نیز همچون مجموعههاى فرهنگى دیگر از آسیب سیر مذهب زدایى در غرب در امان نماند و از سالها پیش، مبانى اصیل اسلامى به وسیلهى پارهاى از دانشوران، دچار چالشى عمیق گشت. این روند، گاه با تحریف معنوى عقاید و احکام اسلامى همراه بود و گاه نیز سیرى کاملا متضاد با مذهب داشت. آثار سوء این تاثیر پذیرى، در حالى که غرب به فکر بازسازى اعتقادات مذهبى خویش است، هنوز نیز ادامه دارد. گویا بانیان این تقلید، هنوز به ام العقاید خویش یعنى غرب، نظرى نیفکندهاند تا ببینند، انسان غربى چگونه در پى یافتن ریشههاى خویش مىکوشد که از میان امواج خروشان ضد فطرى بشر خارج گردد و به چه سان، روز به روز اهمیت فوقالعادهى دین در حیات انسان، بر متفکران عالم غرب آشکارتر مىگردد.
به هر روى، تحولات فکرى در غرب، چنان تاثیرى بر مجموعههاى اسلامى نهاده است که همگان را از متفکران طرفدار دین تا دانشوران ضد مذهب به تفکر و پژوهش واداشته است. در میان روشنفکران مسلمان به معناى اصطلاحى نه حقیقى سه جریان عمده، تحت تاثیر فرهنگ و تمدن غرب وجود داشته است که همواره سبب سازمناظرات متفکران مىگردد. این سه جریان عبارتند از:
1. مارکسیسم، که تحت تاثیر آموزههاى مارکس و برخى دیگر، در میان بسیارى از جامع، براى رهایى از وضع نامطلوب گسترش یافته که البته با اثبات تاریخى عدم کارایى آن، جاذبه خود را از دست داده است.
2. لیبرالیسم و پوزیتویسم (2) ، این دو جریان همسو، در ابتدا بیشتر در ابعاد سیاسى واجتماعى و دینى آن تبلیغ مىگردید و هم اکنون علاوه بر جنبههاى فوق برخى از ابعاد فلسفى و فرهنگى آن گسترش یافته است.
3. اگزیستانسیالیسم، که تحت تاثیر تفکر فیلسوف مشهور آلمانى، «مارتین هیدگر» شکل گرفته و اکنون در پارهاى از اندیشهها رسوخ نموده است.
ویژگى مشترک دو جریان اخیر لیبرالیسم، پوزیتویسیم و اگزیستانسیالیسم اعتقاد به تعارض میان عقل و وحى و مخالفتبا ابعاد عقلانى و استدلالى مکتب اسلام است که بنیاد اعتقادى اسلام را از دو سو مورد تهاجم قرار مىدهد. طرفداران پوزیتویسم، توجه به عالم «حس» و ماده را بنیاد تفکر و تفسیر جهان هستى و دین اسلام قرار مىدهند و ابعاد غیر مادى اسلام را تا به سر حد مسائل طبیعى وحسى تنزل مىدهند. گروه معتقد به تفکر اگزیستانسیالیستى با بینشى نامتعادل کلیهى ابعاد مادى، حسى و علمى تفکر و تمدن اسلامى را به فراموشى مىسپارند و به نوعى عرفان فاقد سلوک و عمل و کاملا نظرى و متناقض و توهم انگیز مبادرت مىورزند لذا در عرصهى عمل و در مواجهه با مسایلى همچون توسعه و صنعت دچار تشتت و درماندگى مىشود. برخى از رروشنفکران معتقد به فلسفههاى تحلیلى و پوزیتویستى با طرح «فلسفهى دین» و «کلام جدید» که البته در جاى خود شایستهى بحث و بررسى استسعى در تحمیل فرهنگ مسیحى درآمیخته با تفکرات مادى، بر جهان اسلام دارند و تلاش بسیار مىکنند تا اثبات نمایند که اسلام همانند مسیحیت در عصر جدید به تصحیح و تکمیل نقایص، نیاز دارد. پارهاى دیگر از این مرحله نیز تجاوز کرده و ادعا مىکنند که اساسا حقیقت ادیان را حتى پیامبران نیز جداى از محدودیت فکرى بشرى خویش درنیافتهاند، چه رسد به انسانهاى عادى. از این رو حقیقت دین را غیر قابل شناخت واقعى و دسترسى مىدانند. این گروه با سرایت دادن اندیشهى «نسبیت» به دایرهى فهم دین اسلام، مسالهى اعتقاد به اسلام را امرى کاملا نسبى و در نتیجه شخصى اعلام مىکنند و قایل به جدایى دین و سیاست مىشوند.
در حقیقت، فلسفههاى موجود در جهان غرب، آنچنان متشتت و پراکنده است که شاید نتوان حد جامع قاطعى از آن ارایه کرد. این تشتت و پراکندگى و تاثیر آن بر جوامع غیر غربى موجب گشته است که نتوان، تمام گرایشهاى موجود در جهان اسلام را محدود به چند فلسفهى خاصغربى و غیر غربى نمود و گاه نیز در پارههاى از اندیشهها، مجموعهاى از نظریات فلسفههاى متفاوت غربى گرد آمده است که احصا و ریشهیابى هر یک از آنها مجالى طولانى و کوششى نامحدود مىطلبد. آنچه امروزه براى جوامع اسلامى جهت دفع جریانات روشنفکرى لازم به نظر مىرسد، بررسى سیر تاریخى و علل شکلگیرى تفکرات کنونى غرب است; چرا که با چنین ریشهیابى مىتوان مرز قاطعى میان اندیشههاى غربى و تفکرات فراگیر اسلام قایل شد، ور اه را بر هر گونه التقاط سد کرد. تحلیلى تاریخى در این باره، راهگشاى خوبى براى هر گونه تلاش فکرى در این زمینه خواهد بود. از آنجا که در تاثیر فکرى جهان غرب بر عالم اسلام، بیشتر مسایل دینى و مذهبى مد نظر بوده است، در بررسى تاریخى شکلگیرى و تحولات فکرى غرب، بیشتر، روند تغییرات دینپژوهى را مورد توجه قرار مىدهیم.
تاریخ تحولات فکرى و دینپژوهى در غرب
با پذیرش آیین مسیحیت از سوى امپراتورى روم و قدرت یافتن کلیسا دورهى هزار سالهاى آغاز گشت که خصوصیتبارز آن، ایجاد فضاى فکرى یک سویهى مسیحى بود. زیرا، با معرفى عقاید مسیحیتبه عنوان آراى رسمى و پذیرفته شده، باب نظریه پردازى و تعاطى و تبادل افکار بر روى دانشوران بسته شد. یکى از پیامدهاى همین رخداد تاریخى، تعطیل شدن مدارس و دانشگاههاى یونان واسکندریه به وسیلهى امپراتور روم به سال (529م) و پراکنده شدن ارباب علوم و خواهندگان دانش از این دو مرکز علمى بود. این واقعه در عدم شباهت افکار فلسفى با عقاید مسیحى در آغاز ریشه داشت.
از سوى دیگر با تلاشهاى فراوان اندیشمندان در دو حوزهى فکرى یونان و اسکندریه، بسیارى از آراى علمى و دین پژوهى یونان، در اذهان بسیارى جا گرفته بود. این جو فکرى حاکم و تلاقى سه فرهنگ مسیحى، یهودى و یونانى رهیافت نوینى را در دین پژوهى تطبیقى پایهریزى نمود; فلاسفهاى همچون اگوستین و آکویناس در مهد مسیحیت، عقاید آن آیین را در قالب فلسفى یونانى به اذهان فلسفه پسند آن دوران خوراندند و بدین وسیله گام مهمى در پیشبرد سیر دین پژوهى در غرب برداشتند.
ویژگى این نظام دین پژوهى (3) آن بود که افکار فلسفى و علمى یونان به ابزارى براى اثبات حقانیت آیین مسیحیت و عقاید و احکام آن بدل شد. هر آنچه توانایى تبیین و توجیه چرایى عقاید مسیحى را داشت مقبول واقع شد و آنچه از چنین ویژگى برخوردار نبود طرد و نفى گردید. (4) افزون بر افکار فلسفى، رفته رفته کلیهى آراى علمى یونان به شکل پشتوانهى عظیمى براى تبلیغ مسیحیت درآمد و با اصول و ریشهى مسیحىگرى پیوند خورد به طورى که این آرا به عنوان عقاید مذهبى تلقى گشته، مخالفان آن به شدت مورد آزار کلیسا قرار مىگرفتند. (5)
به طور کلى در قرون وسطى، الهیات از دو عامل نقل و عقل بهره مىجست و این دو در راستاى استحکام پایههاى مسیحیت در هم آمیخته شده بود. اما در این میان عقل در درجهى دوم اهمیت قرار داشت و داراى ارزش تبعى بود و در حقیقتبه عنوان وسیلهى توجیه نقل تلقى مىگردید. لذاست که هرگاه عقیدهاى مذهبى با توجیهات عقلى قابل تبیین نبود با استدلال به عدم توانایى عقل در درک نقل، آن راى و عقیده پذیرفته و توجیه مىشد.
قرن چهاردهم میلادى، سرآغاز رخدادهایى است که از دو سو، دین پژوهى را در غرب متحول مىساخت. این جریانهاى پیوسته از طرفى بنیاد فلسفه یونانى را که با فهم دین در هم آمیخته بود، متزلزل مىنمود و از سوى دیگر، پیشرفت علوم تجربى، آراى علمى یونان را که توجیهى براى عقاید مسیحیت محسوب مىشد، ابطال مىکرد. در انگلستان و فرانسه گرایش به اصالت تسمیه (6) و دورى از عقل گرایى، فلسفهى متافیزیکى را متزلزل و پایههاى آن را نابود مىساخت. در فرانسه نیز طبیعیات ارسطو مورد مناقشه واقع شد وکمکم، آراء علمى درآمیخته با فهم نصوص دینى، یقینى بودن خود را از دست داد. زمزمهى ناسازگارى فلسفه با عقاید مسیحیت (عقل و دین) و اختلافات میان ارباب کلیسا و نیز اختلاف آنها با فرمانروایان بىتفاوتى مردم را نسبتبه عقاید مذهبى برانگیخت و گرایش به سوى زندگى مادى و صرف نظر کردن از مسایل ماوراى طبیعى والهى را پدید آورد. از پیامدهاى دیگر وقایع فوق، طرز تلقى جدیدى از فهم دین و در نتیجه پیدایش مذهب پروتستان، و نظریهى ناسازگارى دین وسیاست است.
سرانجام در اواسط قرن پانزدهم، با سقوط امپراتورى بیزانس زمینهى یک تحول فکرى فراگیر و همه جانبه در اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر سو، مورد هجوم فکرى و علمى واقع شد.
گرایش عمومى به علوم تجربى، در قرن شانزدهم سبب ساز کشفیات جدید همچون کشفیات کپلر، کپرنیک و گالیله گردید. این اکتشافات، فلکیات بطلمیوس، طبیعیات ارسطو را که با فهم عقاید مسیحیت درآمیخته بود از دایرهى حقایق به در برد و آنها را به صورت عقایدى خرافى، معرفى نمود. همین تغییر و تحول در نحوهى نگرش به طبیعت، زمین را به کرهى کوچکى در کنار کهکشانها تبدیل نمود، در نتیجه عامل توجیه اشرفیت انسان از بین رفت. لذا آیات کتاب آسمانى در شرافت وافضلیت انسان که سالها با همین آراى خرافى تبیین مىگشت مورد تردید واقع شد. این تحولات فکرى باعث گردید روش عقلى در میان روشهاى فهم دین مطرود شود چرا که عموم دانشمندان، اشتباهات و درک نادرستحقایق را متوجه عقل و استدلالات عقلى مىدانستند.
پیشرفت علوم تجربى در زمانى به وقوع مىپیوست که تعصب و مقاومت روحانیان مسیحى در برابر این کشفیات و تضاد ظاهرى عقاید مذهبى با علوم، بدبینى مردم را نسبتبه ارباب کلیسا و دین و مذهب و وسایل توجیه آن برانگیخته مىنمود و در پى نابودى تنها فلسفهى رایج آن عصر (اسکولاستیک) اذهان عموم، با یک خلا فکرى و عقیدتى روبهرو گردید.
این خلا فکرى و ابطال پذیرى عقاید مسیحیت و مسایل علمى قدیم که سالها در ذهن مردم امورى یقینى و درست تلقى مىشدند باعث ایجاد حس بدبینى نسبتبه تمام یقینیات و در نتیجه بروز شک گرایى گردید. از این رو، پارهاى از دانشمندان در این دوره صراحتا یقینى بودن کشفیات تازهى علمى را نیز مورد تردید قرار دادند.
در قرن هفدهم میلادى فعالیتهاى مختلفى براى ترمیم ویرانىهاى فکرى رنسانس و از جمله براى مبارزه با شک گرایى و اثرهاى سوء آن بر دین و عقل انجام گرفت. کلیسائیان غالبا در صدد برآمدند که وابستگى مسیحیت را به عقل و علم برند و عقاید مذهبى را از راه دل وایمان تقویت کنند ولى فلاسفه و دانشمندان کوشیدند تا پایهى محکم و تزلزل ناپذیرى براى دانش و ارزش بجویند، به گونهاى که نوسانات فکرى و طوفانهاى اجتماعى نتوانند بنیاد آن را نابود سازد.
در این دوران برخى از دانشمندان نیز براى سامان دهى به وضعیت فکرى موجود مبارزه با شک گرایى و پر نمودن خلا فکرى، بار دیگر به دامان عقل پناه بردند و از راه استدلالات عقلى وجود حقایق را در عالم خارج اثبات نمودند. این رویکرد، نقطهى عطف دوبارهاى در جهت احیاى روش عقلانى در حیطهى معرفتهاى مقبول، بود در حالى که غرب در فهم حقایق دینى، مسیرى ضد عقلى را مىپیمود. این افکار و آراى در آن عصر تزلزل فکرى مایهى آرامش خاطر بسیارى از دانش پژوهان و دینداران گردید. دین پژوهان دیگرى نیز در تحکیم مبانى این نهضت فکرى کوشیدند، ولى به هر حال، این کوششها نتوانست روش عقلى را همچون گذشته در میان روشهاى علوم رواج دهد و از سوى دیگر توجه عموم دانشوران به علوم تجربى منعطف شده بود و همین عامل باعث کندى رشد روش عقلى مىگردید.
در حالى که روش تعقلى در قارهى اروپا تجدید حیات مىکرد و عقل، رفته رفته مقام و منزلتخود را در معرفتحقایق دینى باز مىیافت، همزمان گرایش دیگرى رشد مىیافت که مبتنى بر اصالتحسوتجربه در فهم حقایق و واقعیات بود (7) آغاز این گرایش به اواخر قرون وسطى باز مىگشت که قایلان به اصالت تسمیه (8) ، با سخنان خویش اصالت عقل را مورد مناقشه و تردید قرار مىدادند. دورهى اوج این جریان از اواخر قرن هفدهم تا حدود یک قرن بعد، ادامه داشت.
در این دوران خلا فکرى موجود، زمینههاى شک گرایى و عدم رشد کافى تعقل گرایى از یک سو، و پیشرفت چشمگیر علوم تجربى از سوى دیگر، باعث گردید تجربه و آزمایش جایگزین استدلالات عقلى گردد. این شیوهى معرفت و شناخت در دایرهى فهم دین نیز سرایت نمود و آن را به روشى نو در فهم حقایق دینى بدل نمود. از سوى دانشمندان، انتقادات بسیارى متوجه عقل و روش تعقلى گردید، در نتیجه حس و تجربه سرچشمهى همهى شناختها تلقى گردید.
در قرن نوزدهم نیز در اثر بروز تحولات فکرى و سیاسى در جهان غرب که اغلب ریشه در تحولات قرون هفده و هیجده داشت تغییرات بسیارى در زیر ساختهاى فکرى رخ داد تحولاتى نظیر انتشار نظریهى داروین، گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان، پیشرفتهاى مردم شناسى و باستانشناسى و زبان شناسى و پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین، هر یک به طریقى در روند فکرى غرب تاثیر فوق العادهاى داشت و هر یک دیدگاهى خاص را نسبتبه مسایل دینى و مذهبى به وجود مىآورد. گسترش فتوحات استعمارى غربیان در این قرن باعث آشنایى بیشتر با زبانها و ادیان شرقى و آفریقایى گردید و به منظور یادگیرى این فرهنگها، برنامهى گستردهاى در دانشگاههاى غرب به اجرا درآمد. انسان غربى با شیوههاى گوناگون رفتار و اندیشه مواجه شد. غربیان با مطالعهى تطبیقى و شناخت مشترک ادیان و بسیارى از موارد مشترک ادیان، «دین شناسى تطبیقى» را پایهریزى کردند.
انتشار نظریهى تکامل داروین، یکى دیگر از تحولاتى بود که تاثیر مهمى بر طرز تلقى دانشمندان غربى از مذهب برجاى گذاشت. این نظریه مستقیما با برخى از باورهاى دینى در ستیز بود. پارهاى دیگر از مسایل دینى همچون رابطهى خداوند با طبیعت وخلقت انسان، ثبات و جاودانگى دین و اخلاق در اثر ظهور این نظریه و تکامل آن توسط دانشمندان دیگر مورد تردید قرار گرفت.
پیشرفتهاى مردم شناسى، باستان شناسى و زبان شناسى نیز تاثیر خود را در مسایل مربوط به دین نظیر فطرى بودن توحید وخداپرستى و اصالت و اعتبار تاریخى پارهاى از متون مقدس دینى، برجاى گذارد. پیدایش نظریات جدید در باب منشا دین نیز، دین پژوهى را از سوى دیگر در جریانى خاصقرار مىداد.
به هر تقدیر، مجموعهى این عوامل، سبب شد تا پس از آن اندیشمندان و دین شناسان غربى با رهیافتى نقادانه و تحلیلى و دیدگاهى فارغ البال و بیرونى، به بررسى پدیدهى دین بپردازند و به جاى دقت در خصوصیات ویژهى هر دین، دین را با صرف نظر از تنوعات و تشخصاتش مورد پژوهش قرار دهند که البته علاوه بر برخى پیامدهاى نامطلوب، داراى پارهاى رهاوردهاى نیک نیز هست.
ریشه اساسى فرهنگ و فلسفهى جدید غرب
پس از بررسىهاى تاریخى فوق، روشن است که عامل اساسى سیر دین زدایى در غرب، برخى نواقص موجود در فهم مسایل دینى و گرایش مادى دانشمندان غربى است و هیچ عامل حقیقى که توجیهى منطقى و مستدل را براى این روند در غرب به دست دهد، در میان نیست.
فلسفهاى که هم اکنون فرهنگ غرب مبتنى بر آن است، ریشهى مادى گرایى دارد. حقیقت آن است که گرایش مادى کشورهاى غربى، به طور کلى موجب گشته است، عامل معنوى پیوند دهندهى افکار در آن جامعه از هم پاشیده شود و افکار بسیار متفاوتى به منصهى ظهور رسند که وجه مشترک آنها، مذهب زدایى و مخالفتبا معنویات است. این هوسرانى و سوء تفاهمات موجود در درک تعالیم غربى، نشات گرفته از عدم تحقیق و تفحصى جامع در جمیع معارف بشرى از جمله دین اسلام مىباشد. لذا بدون هیچگونه نقد و ارزیابى همان حرفها در این جوامع تکرار گردید و اثرهاى زیانبار فراوانى بر جاى گذارد.
5. اسباب نفوذ تفکرات جهان غرب در عالم اسلام
1. اسباب داخلى
الف. نارضایتى از وضعیت موجود
حکام ظالم جوامع اسلامى در طول قرنها، زمینههاى نارضایتى عمومى از وضعیت موجود و گرایش به تغییر و تحول را فراهم آورده که همواره موجب پذیرش نظریات نوین و از جمله تفکرات جدید غربى از سوى جوامع اسلامى گشته است.
ب. ضعف تبلیغ
دامنه کوچک تبلیغ تعالیم اسلامى در قرون اخیر، موجب قطع رابطه اسلام و جوامع اسلامى گشته است. همین عامل باعث نوعى بى هویتى و در نتیجه آسیبپذیرى در مقابل هرگونه اندیشهاى گشته است.
ج. عدم توجه به وضعیت نوین جهان
در جهان کنونى، توجه به مسائل و مشکلات نوین از ارکان شیوع یک نظریه یا مجموعهاى از تعالیم و نظریات به شمار مىرود. در حالى که عدم توجه کافى بدین مساله از سوى متفکران حامى اسلام موجب دورى اذهان از تعالیم و آموزههاى اسلامى مىگردد راه را براى نفوذ هر نوع تفکر حل کنندهى مشکلات عملى به هر طریق ممکن باز مىکند.
2. اسباب خارجى
الف. مسیر مذهب زدایى در غرب و نفوذ آن در دیگر جوامع.
ب. گسترش فتوحات استعمارى غرب.
ج. گسترش قدرت صنعتى و تجارى غرب.
د. در دست داشتن ابزارهاى تبلیغى پیشرفته و گسترده در جهان غرب.
در موارد فوق، مهمترین عوامل نفوذ اندیشههاى غربى ذکر شد که البته عوامل دیگر نیز در این حیطه وجود دارد که تشخیص آنها، محتاج تدقیق و مجال بیشترى است.
مرورى بر شبهات ناشى از تفکر غرب
در روند تاثیرپذیرى جهان اسلام از اندیشههاى جهان غرب، شبهات بسیارى بر رخسار تعالیم وحقایق مذهبى (واسلامى) عارض شد که بسیارى از خودباختگان ناآگاه نیز آنها را پذیرفتند و به تبیین و ترویج آن پرداختند. در زیر به مهمترین این شبهات اشاره مىکنیم:
1. پوزیتویسم
یکى از علل پیدایش این نظریه، اختلافات موجود در آراى فلسفى و عقلى بود که سبب گردیده پارهاى از دانشمندان تجربهگرا، یقینى بودن روشهاى فلسفى و عقلى را زیر سؤال برده، معیار درستى هر گزاره را مشاهده و آزمایش حسى آن قرار دهند. افرادى نظیر راجر بیکن (1214-1294)، فرانسیس بیکن (1561-1626)، جان لاک (1632-1704) از بنیانگذاران پوزیتویسم به شمار مىروند.
نتیجهى معرفتى چنین نظریهاى، عدم اعتنا به مقولاتى همچون خدا، روح، وحى و آخرت است چرا که اینها، هیچیک به وسیلهى آزمون حسى قابل دریافت و تجربه نخواهند بود، لذا یک دانشمند پوزیتویست، هیچ چارهاى بجز سکوت در برابر آموزههاى دینى ندارد.
این نظریه امروزه، در میان بسیارى از متصدیان علوم تجربى در دانشگاههاى اسلامى، به صورت حملهى فکرى و روانى به آراى فلسفى، خود را ظاهر نموده است و پارهاى از ارباب علوم دینى نیز پى در پى با متهم نمودن دانشگاهیان به الحاد و عدم درک صحیح اسلام به زیاد شدن فاصلهى حوزه و دانشگاه، دامن مىزنند. در حقیقت پوزیتویسم نباید به عنوان تنها راه، آموزش و بهرهگیرى علوم تجربى پنداشته شود، چرا که در حس و تجربه نیز همانند عقل و حتى بیشتر از آن خطا رخ مىدهد. لذا عقل و حس نباید دو رقیب و ضد یکدیگر به شمار آیند، بلکه این دو مىتوانند در خدمت معرفت دینى و معاضد هم باشند.
2. شبههى بى اعتبارى منطق ارسطویى
این شبهه، نمودى دیگر از پوزیتویسم است. توضیح اینکه، کلیسا در برخورد با معارف غیر مسیحى، دو نوع موضع نامعقول داشت: ابتدا در برخورد با معارفى نظیر منطق و فلسفهى یونانى، جنبهى تفریط را در پیش گرفت و تمامى آن را نفى نمود. اما بعدها در اثر فشار ناشى از فرهنگ یونانى، به ناچار تسلیم گردید و در این راه دچار افراط گردید. چرا که با مرور زمان، تمامى علوم یونانى را پذیرفت تا به جایى که حمله به هر یک از این علوم (اعم از طب، فلسفه، منطق و هیات یونانى) حمله به عقاید مسیحى، تلقى مىشد. در چنین شرایطى، کلیسا، عقاید خرافى و مباحثبى ارزش کلامى خویش را با علوم یونانى تبیین مىنمود و به همین خاطر، این علوم از ارکان مسیحیتبه شمار مىرفت.
رنسانس که تحول فکرى مردم غرب را در پى داشت، باعثشد که عدهى زیادى براى فرار از پذیرش عقاید خرافى مسیحیت و نیز معرفى واقعى راههاى معرفتى دیگر، منطق ارسطویى را بىاعتبار شمرده، گاه و بیگاه به آن متعرض شوند. به عنوان مثال از فرانسیس بیکن، نقل شده است که «منطق ارسطو، چیزى جز خیالبافى نیست» . (9)
همین عقیده نیز گاه در بین دانشمندان مسلمان، بدون هیچ ریشهیابى دقیق پذیرفته مىشود، غافل از آن که اگر در راه مخالفتبا منطق ارسطویى دچار افراطى شویم، در همان دامى گرفتار خواهیم شد که افراطگران کلیسایى در پذیرش آن، گرفتار شدند. چرا که بىاعتبار کردن منطق ارسطو، یعنى بى اعتبار دانستن مفاهیمى عالى که دست پرگهر عقل انسان بدان دست مىیابد.
3. شبههى بىاعتبارى فلسفه
توهم بى اعتبارى فلسفه و دستاوردهاى آن نیز در عصر رنسانس، پدید آمد. یکى از اسباب اصلى این توهم، اختلاف شدید آراى فلاسفه در مسایل واحد است که هر کس را در ابتدا، دچار حیرت مىنماید و این توهم را پدید مىآورد که شاید فلسفه و روشهاى آن عقیم و بىاعتبار باشند.
فرانسیس بیکن در مهمترین اثر خود «پیشرفت دانش» چنین مىنویسد:
«همین که مردم ببینند، عقاید مختلفى، دربارهى حقیقت وجود دارد، به زودى مستعد تحقیر آن مىکردند و چنین مىپندارند که اشخاصى که دربارهى آن متفق نیستند، همه در اشتباهند» . (10) ولتر از کسانى است که فلسفهى اولى را بى حاصل و خیالبافى مىانگاشت:
«در این علم، هرچه حقیقت است، آن است که همه مىدانند و باقى، موهومات است و همه هیچگاه به درستى معلوم نخواهند شد... اهل نظر جز لفاظى و سخنرانى هنرى ندارند» . (11)
نکتهى جالب اینکه اساسا فلسفهى غرب، محصول فکر همین مخالفان فلسفه است. حملهى به فلسفه تنها به کلیت آن محدود نبود و شامل جزئیات آن هم نظیر علت غایى، قوه و فعل و خود علیت مىشد، در حقیقت، قالب فلسفى تفسیر جهان، دیگر مقبولیت نداشت، به ناچار دانشمندان جدید، در صدد ارائهى چارچوب جدیدى براى تفسیر هستى برآمدند; که به تدریجبه فلسفهى علمى مشهور شد.
4. شبههى بى اعتبارى براهین اثبات وجود خدا
حمله به منطق ارسطویى و معرفت فلسفى، مقدمهاى براى حمله به براهین اثبات وجود خدا بود. کانت از جمله کسانى بود که علاوه بر اعتقاد به بىارزشى فلسفهى نظرى، براهین اثبات وجود خدا را بىاعتبار مىدانست:
«خدایى که ارباب دیانت و حکماى الهى در نظر دارند و دل ما هم به او گواهى مىدهد، اما آنها مىخواهند وجود او را به دلیل عقل ثابت کنند و در این امر به خطا مىروند، زیرا که راه یقین به وجود چنین مبدا، استدلال عقلى نیست; چنان که براهینى که مىآورند، هیچ کدام قاطع و وافى نمىشود» . (12) نکتهى مهمى که در این هجوم به چشم مىخورد، این است که اغلب این منتقدان، خود از فلاسفهى الهى محسوب مىشوند و روشن است که مقصودشان، بى اعتبار کردن عقاید دینى نیست، اما به هر حال، بازتاب این حمله، به ویژه در میان عوام و حتى تحصیل کردگان سطحى نگر، ضعف اعتقادات و باورهاى دینى بوده و هست.
5. شبههى خودبسندگى ماده
یکى از شبهاتى که در حیطهى فکرى غرب مطرح گردید و ماتریالیسم دیالکتیک، بیشترین سوء استفاده را از آن نمود، شبههى خودبسندگى ماده است:
بعد از آنکه علم جدید در قرن هفدهم بنیاد شد و در قرون بعد، گسترش پیدا کرد، این سؤال مطرح شد که اگر مىتوان ساز و کار طبیعت را با استفاده از اکتشافات علمى فهمید و پیشبینى نمود، و اگر مىتوان طبیعت را از راه علم شناخت، دیگر چه نیازى به فرض وجود خدا در طبیعت است؟ چرا چنین فرض نکنیم که طبیعت مانند دستگاهى است که به اقتضاى قوانین علمى، کار مىکند و خود در درون خود، ماشینى کامل است که نیازهاى خود را برآورده مىکند؟ باربور نیز، شبههى خودبسندگى ماده را چنین توصیف مىکند:
«نوشتهاى از لاپلاس به عنوان نمونهاى از برداشت جبرانگارانه و واگشت گرایانه از طبیعت مطرح شد، که آن را دستگاهى خودبسنده مىدانست که کلیهى حوادث آیندهاش هم، به نحو لا یتغیرى، طبق قوانین «مادهى متحرک» تعیین شده است» . (13)
6. شبههى معنىدارى
قوىترین شبههاى که در عصر روشنگرى پدید آمد، شبههى معنىدارى است. علت این که این شبهه، قوىترین شبهه پنداشته مىشود، این است که تا قبل از طرح آن، اندیشمندان مىتوانستند، دربارهى وجود یا عدم وجود خدا، بحث کنند و در نهایتبه نتیجهاى خاص برسند. اما با ظهور این شبهه هر گونه معنا و مفهوم واقعى از گزارههاى دینى نفى گردید و کلیهى گزارههاى مذهبى و از جمله اثبات وجود خدا این قابلیت را از دست داد که مورد بحث قرار گیرد. (14)
این شبهات و شبهاتى مانند آن، سبب شد که تفکر جدید غرب، بر جهان اسلام، تاثیر گذارد و بحرانى فرهنگى در باورها و ارزشهاى کسانى که با معارف اسلامى به صورت بنیادى و دقیق آشنا نبودند، ایجاد نماید، البته در غرب نیز، بحران معنویت و بازگشت مجدد به مذهب، حکایتى شیرین و خواندنى دارد. (15)
پىنوشتها:
1. ر.ک: مارى کلدلوتران، مجله مسجد، سال سوم شماره 17، مثالهى «بحران معنویت در جهان غرب و بازگشت جهان به مذهب» ، ترجمه بهجتیزدخواستى.
2. ر.ک: ایان باربور، «علم و دین» ترجمهى بهاء الدین خرمشاهى، ص 152-278; نیز: دکتر شمسالدین ادیب سلطانى، رساله دین; محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا، ص 115 به بعد و همین کتاب فصل یازدهم و دوازدهم.
3. فلسفهاى که در این نظام، رواج یافت، فلسفه اسکولاستیک (مدرسى) نام دارد که به علت نفوذ و نظارت کلیسا بر مدارس، سالها در مراکز علمى تدریس مىشد.
4. به همین جهت در ابتدا، افکار افلاطون که با اصول مسیحیت مطابق بود، مورد اقبال قرار گرفت و آراى ارسطویى که چندان سازگارى با مسیحىگرى نداشت، منکوب گردید. اما بعدها در اثر نفوذ اسلام در اروپا و ترجمهى آثار فلاسفهى اسلامى، غربیان با افکار ارسطو آشنا شدند و آن را پذیرفتند تا آنکه کلیسا نیز در برابر این موج فکرى تاب نیاورد و این افکار را پذیرفت.
5. از جملهى آراى علمى که براى توجیه عقاید مسیحیتبه کار مىرفت; کیهان شناسى بطلمیوس بود که زمین را مرکز عالم معرفى مىنمود و گردش تمام ستارگان و سیارات را به دور آن مىدانست که این راى، مایهى اشرف بودن انسان تلقى مىگردید، که اشرفیت انسان بر دیگر موجودات از عقاید مسیحیتبود.
6. نومنیالیسم، انکار وجود کلیات وقایل شدن به وجود اسماى صادق بر کثیرین.
7. آمپریسم.
8. نومینالیسم.
9. محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا: 1/141.
10. ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص 110.
11. محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا: 2/191.
12. پیشین، ص 262 به بعد.
13. ایان باربور، علم و دین، ص 96.
http://www.hawzah.net/Per/Magazine/KI/037/ki03712.asp
14. ر.ک: فصل پنجم: همان، تحقیق پذیرى و زبان دین.
15. ر.ک. مارى کلد لوتران، همان.
اشاره
نسل امروز هنوز تشنه فضیلت و عدالت است و به دلیل سرخوردگى از تباهىها بهدنبال آرمان شهر اسلامى مىگردد.
وى به نیرومندى و توانایى خویش براى به دست آوردن دنیایى بهتر و در نتیجهرستاخیزى مطلوب مىاندیشد. جوان در تلاش است از فرهنگ و ارزشهاى اسلامى انسانىبه صورت بهینه بهره گیرد. این تفکر حیاتىترین، اندیشهاى است که مىتواند بهبالندگى جامعه جوان امروز مدد رساند. این مقال در صدد آن است تا بتواند ضمنتبیین صحنههایى از حماسه سالار شهیدان، حضور مکتب را در ساحت اندیشه جوانان بهتصویر کشد.
حادثه عاشورا تجلى عزت و ذلت
کربلا دو صحنه دارد، در یک صحنه عزیزان و کریمانتاریخ اسلام تجلى کردند و در صحنه دیگر انسانهاى زبون که گرفتار بتهاى درونى وبیرونى بودند، ظهور کردند. (1)
عزیزان صحنه عاشورا چنان آگاهانه در راه معشوق جانسپارى کردند که به قول امام خمینى(ره): «هر چه روز عاشورا سیدالشهدا سلامالله علیه به شهادت نزدیکتر مىشد، افروختهتر مىشد و جوانان او مسابقهمىکردند براى این که شهید بشوند، همه هم مىدانستند که بعد از چند ساعت دیگرشهیدند، براى این که آنها مىفهمیدند کجا مىروند آنها مىفهمیدند براى چه آمدندآگاه بودند که ما آمدیم اداى وظیفه خدایى را بکنیم آمدیم اسلام را حفظ بکنیم». (2)
زبونان تاریخ که معبودى به جز هوى و هوس نداشتند چنان خود را آلوده کردند کهتا سر حد انهدام اسلام پیش رفتند. امام خمینى(ره) در این زمینه مىفرماید:
«حکومتیزید مىرفت تا قلم سرخ بر چهره نورانى اسلام کشد و زحمات طاقت فرساىپیامبر بزرگ اسلام و مسلمانان صدر اسلام و خون شهداء فداکار را به طاق نسیانسپارد و هدر دهد».
اندیشهاى که مىرفتبا کجروىهاى تفاله جاهلیت و برنامههاى حساب احیاى ملىگرایى و عروبتبا شعار «لاخبر جاء و لا وحى نزل» (3) محو و نابود شود.
و از حکومت عدل اسلامى یک رژیم موروثى بسازد و اسلام و وحى را به انزوا بکشاندکه ناگهان شخصیت عظیمى که از عصاره وحى الهى تغذیه و در خاندان سید رسل محمدمصطفى(ص) و سید اولیاء على مرتضى(ع) تربیت و در دامن صدیقه طاهره(س) بزرگ شدهبود قیام کرد و با فداکارى بىنظیر و نهضت الهى خود، واقعه بزرگ را به وجودآورد. (4)
امام خمینى(ره) رمز عزت مردم ایران، از ذلت و زبونى را، احیاى حماسههاىعاشورایى مىدانند و مىفرمایند: «عاشورا را زنده نگهدارید که با نگه داشتنعاشورا کشور شما آسیب نخواهد دید.» (5)
آرى حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلامقیام و نهضتخونین را تنها راه نجات اسلام و مسلمین در تمامى اعصار و قرونتشکیل داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشههاى خائنانه بنىامیه را خوددارىاز بیعت و تسلیم و انجام حماسههاى جاوید عاشورا دانست. او یقین داشت هدفشموافق با رضاى خدا و پیامبر و منتهى به شهادت و سعادت است، به این جهت صادقانهو قاطعانه و با حماسه زنده و جاوید مخالفتخود را با زمامدارى ناصالحان وانحطاط مسلمین اعلام کرد و تمام مصائب و سختىها را به جان و دل خرید و در عملعشق و ایثار و حماسه را به ما آموخت.
یا رب زشراب عشق سرمستم کن از هر چه نه غیر خود تهى دستم کن یک باره به بند عشق پابستم کن در عشق خودت نیست کن و هستم کن
پیامهاى حماسى عاشوراء
اگر ایمان به هدف و مقصد براى انسان حاصل شد دیگر دررویدادهاى جانکاه هیچ تردیدى به خود راه نمىدهد.
امام حسین(ع) از آغاز تا انجام نهضت کوچکترین شک و تردیدى به خود راه نداد وبا الهام از تعالیم پیامبر روح حماسى را در خطبههاى غراى خود در دیگران ایجادمىکرد. در یکى از منازل بین راه عراق خطاب به اصحاب خود و سپاهیان خود پس ازحمد و ثناء ایزد متعال فرمود:
ایها الناس، ان رسول الله قال: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثالعهد الله مخالفا لسنه رسول الله، یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیرعلیه بفعل و لا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله. الا و ان هولاء قد لزمواطاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود واستاثروابالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیر; (6) اى مردم، پیامبر خدافرمود: هر کس ببیند سلطان ستمکارى را، که حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدارا بشکند و بر خلاف سنت پیامبر رفتار کند و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوزکار کند و به رفتار و گفتار خود (با او مبارزه نکند) و کارهاى او را تغییرندهد، بر خدا حق است که او را در همان موضع که آن سلطان ستمکار را وارد مىکند، وارد کند. اى مردم اینان (بنىامیه و کارگزاران) ملازم اطاعتشیطان شده و اطاعتخدا را ترک کرده و فساد را آشکار نموده و حدود الهى را تعطیل و فىء و غنیمت رابه خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کردهاند و من از همهسزاوارترم که آن (برنامههاى شوم) را تغییر دهم».
اکنون دقت کنید که چگونه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در اینبیانات حماسى صریحا اعلام کرد که شخصیتى مثل او که مرکز همه خوبىها و معدنفضایل استبا شخصى متجاهر به فسق و جور بیعت نمىکند; یعنى هیچ انسان آزادهاىنباید زیر بار چنین بیعتى رود و وقتى مسلمانان گرفتار زمامدارى ناصالح شدندباید فاتحه اسلام را بخوانند و با اسلام و معارف آن وداع کنند. سخنان حضرتاباعبدالله الحسین(ع) در مدینه، مکه، کربلا، بین راه و حتى در روز عاشورا وهنگام شهادت همه به یک مضمون بود.
گرچه به مناسبت مقامات و رعایت فصاحت و بلاغت و محسنات بدیعیه الفاظ و عباراتو تعابیر عوض مىشد، اما مطالب و معانى و پیام تفاوتى پیدا نمىکرد.
همان سخنان حماسى که از آغاز نهضت از حلقوم مبارک سلاله رسول خدا(ص) بیرونمىآمد تا آخرین لحظه، ادامه یافت.
در روز عاشورا خطاب به عمر سعد و سپاهیان او در خطبهاى فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السله والذله و هیهات مناالذله یابى الله تعالى ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوفحمیه من ان نوثر طاعه اللئام على مصارع الکرام; (7) یعنى: آگاه باشید که زنازادهپسر زنازاده بین دو چیز ما را مجبور کرده استبین کشته شدن یا به خوارى و ذلتتسلیم شدن، لکن ذلت از ما دور است. خدا راضى نیست که ما به ذلت تسلیم شویم وپیامبر خدا و مومنان و دامنهاى پاک و پاکیزهاى که ما در آن پرورش یافتهایم وآن مردانى که از تن دادن به زیر بار ستم منزه و برکنارند، راضى نیستند کهاطاعت مردان پست را بر قتلگاه کریمان و بزرگواران برگزینم.»
شجاعتسیدالشهداء علیه السلام نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آنحضرت به آئین جنگ و نبرد و مدیریت و فرماندهى و به خاک انداختن دلیران ودلاوران صحنه کارزار بود، بلکه تمام اینها از روح قوى و خصیتبلند و حیاتاعتقادى و اسلامى او نشات مىگرفت.
وقتى از او مىپرسند از پیامبر حدیثى که خودت شنیده باشى نقل کن مىفرماید:
«ان الله یحب معالى الامور و یبغض سفسافها; خداوند کارهاى بلند و گرامى رادوست مىدارد و کارهاى پست و زبون را دشمن مىدارد.»
براى برخى از افراد، روحخدمتگزار جسم و جسد و جثه است; یعنى فکر و عقل و عاطفه در خدمت هدفهاى جسمانىو بدنى و حیوانى است، روح اسیر است روح تا حدى رنج مىبرد گرچه روح کوچک و ضعیفحتى احساس رنج هم نمىکند روح باید بزرگ و بلند باشد که احساس درد و رنجبکنداگر روح احساس درد و رنجبکند دیگر در خدمت جسم قرار نمىگیرد و خود را به امورپست نمىفروشد.
در این روایت امام حسین که از جد بزرگوارش نقل مىکند، معلوم مىشود روح بلندامام با امور پست جسمى سر و کار ندارد، سر و کارش با معانى عالى و بلند و باعظمت است (9) عباس عقاد مىگوید: «و شجاعه الحسین صفه لاتستغرب منه لانها الشىء منمعدنه; یعنى شجاعتحسین صفتى است که ظهور آن از وى غریب نیست، براى این کهظهور شجاعت از مثل او ظهور طلا از معدن آن است.» در دنیا افرادى هستند خالى ازحماسه و شور و هیجان و حرکت، در فراز و نشیب زندگى احساس حقارت و ذلت و شکستخوردگى مىکنند هیچ فکر و عقیده و فرهنگ و تحولى در روح آنها وجود ندارد.
اما بعضى از مردم نوعى حماسه در روح و وجود آنها هست، مثلا در ملت آلمان حماسه«آلمان برتر از همه» وجود داشت. در عرب نیز خوى تفوق عرب بر غیر عرب بود کهاسلام با آن مبارزه کرد. در عدنانیان و قحطانیان نوعى حماسه قومى وجود داشت درعشایر و قبایل مختلف به صورت قومى و نژادى نوعى حماسه وجود دارد. اما اینشجاعت و حماسه کجا؟ و شجاعت و حماسه حسینى کجا؟ عباس عقاد گوید: در افرادانسان کسى در شجاعت روحى و قوت قلبى شجاعتر نیست از کسى که اقدام کند و واردشود بر آنچه حسین در کربلا بر آن اقدام کرد. (10)
از دیدگاه اسلام همه حماسههاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسهاى در اسلامممدوح و پسندیده است که بر اساس عزت نفس، کرامت نفس، آزاد منشى و استقلالفرهنگى و اعتقاد دینى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننماید.
سیدالشهدا با الهام از آیات حماسى قرآن هم چون آیه شریفه «لله العزه ولرسوله و للمومنین» (11) و آیه «لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا» (12) و بااستفاده از زندگى حماسى و سیره عملى رسول خدا(ص) و امیرالمومنین علیه السلامو حماسههاى زهراى اطهر وامام حسن مجتبى(ع) به احیاى انسانهاى مرده زمانپرداخت و شخصیت معنوى مسلمانان را بیدار کرد و اسلام را تجدید حیات بخشید و درملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غیرت ایجاد کرد، حمیت و شجاعت وسلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضتها و انقلابهاى دنیا سوژه و سرمایهبىنظیرى شد و به آنها آموخت که ترسها، زبونىها، بردگىها، چاپلوسىها، بیگانهپرستىها، همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصیت انسانى است.
هیچ خسران و زیانى بدتر از خسران شخصیت نیست.
«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم». (13)
قرآن مجید کسانى را که تنها با حرف خدا را عبادت مىکنند و در هنگام امتحان وآزمایش عبودیت و بندگى را رها کرده و در رویدادهاى سخت زندگى براى احقاق حق وابطال باطل از خود حماسه و پایدارى نشان نمىدهند، در شمار «بازندگان» و«یاختگان» حقیقى آورده و خسران دنیا و آخرت را براى ایشان تصریح نموده است«و من الناس من یعبد الله على حرف فان اصابه خیر اطمان به و ان اصابته فتنهانقلب على وجهه خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین.» (14)
اکنون در محضرپیامهاى حماسى حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مىنشینیم و درسهاى حماسهو سلحشورى را از آن شخصیت ربانى مىآموزیم: (15)
الف: «الا حر یدع هذه اللماظه لاهلها لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلاتبیعوهابغیرها فان من رضى من الله بالدنیا فقد رضى بالخسیس; (16) آیا آزاد مردى پیدانمىشود که دست از این لقمه جویده شده بردارد؟ براى شما جز بهشتبهایى نیست.
پس خود را به غیر بهشت نفروشید که هر کس از خدا به دنیا راضى شود به چیز پستىراضى گشته است.»
ب: «الناس عبید الدنیا والدین لعق على السنتهم یحوطونهمادرت به معایشهم فاذا محصوا بالبلاء فقل الدیانون; (17) مردم برده دنیایند و دیانتبر زبانهایشان معلق است از دین حمایت مىکنند مادامى که زندگى و معیشت دنیایشانبر محور آن دور بزند. پس آن گاه که مورد بلا و آزمایش قرار گرفتند انسانهاىدیندار کم است.»
ج: «موت فى عز خیر من حیاه فى ذل; مرگ در عزت برتر از حیاتو زندگى در ذلت است.»
د: امام حسین علیه السلام خطاب به جناب ابىذر غفارىفرمود: «فاسال الله الصبر والنصر واستعذ به من الجشع والجزع فان الصبر منالدین والکرم; از خداوند صبر و یارى بخواه و از حرص و بىتابى به او پناه بر کهصبر از دین و کرم است.»
ه: «الصدق عز والکذب عجز والشح فقر والسخاء غنى;راستى عزت است و دروغگویى زبونى و نیاز فقر است و سخاوت: ثروت است.»
و: «سبقت العالمین الى المعالى...; از جهانیان به سوى درجاتبلند و عالى سبقت گرفتم.»
یکى از عوامل مهم و بنیادى براى انحطاط مسلمیننداشتن روح حماسه و شجاعت و صلابت است.
عزت و شرافت و کرامت امتها و ملتها وابسته به میزان شجاعت و شهامت و روح بلندو قوى آنان است اگر روحیه چاپلوسى و سازشکارى در برابر تخلفات مالى و اجتماعىو اقتصادى و مدیریتى در جامعهاى، ارزش به حساب آید و در مقابل روحیه حماسى وشجاعت و شهامت در گفتار و کردار و نوشتار ضد ارزش به حساب آید و مورد نکوهشقرار گیرد، آن جامعه به تدریجبه انحطاط و ذلت کشیده خواهد شد.
مگر عامل اساسى رشد و بالندگى امت اسلامى ایران در برابر طاغوت و استکبار،روحیه شهامت و شجاعت و صلابت نبود؟
مگر ممکن استحیات طیبه و عزت سیاسى و استقلال اقتصادى و پیشرفت معنوى بدوناستفاده از حماسه و شهامت و پایدارى در جامعهاى به وجود آید.
همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند:
«حیات طیبه براى یک ملتبه مفهوم برخوردارى از رفاه و رونق مالى، تامینامنیت، پیشرفت علمى، عزت سیاسى و استقلال اقتصادى، همراه با آراسته شدن به اخلاق والاى الهى، تقوا و ایمان به خداست.
اسلام پول و رفاه را همراه با ایمان و معنویت و پیشرفت اقتصادى را توام باشکوفایى اخلاقى و معنویت در جامعه مىخواهد» و این مهم با استفاده از درسهاىانسانساز امام حسین علیه السلام پیرامون حماسه و شهامت و صلابتبه دستمىآید. (18)
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمى خامنهاى پیرامون روحیه حماسى ورفتار شجاعانه مردم شریف ایران و برکات آن مىفرمایند:
«رفتار شجاعانه هر مردم و مسئولان ایران، علتهاى دیگر را براى مقاومت دربرابر امریکا تشجیع کرده است. اکنون دورانى که امریکایىها خیال مىکردند صاحباختیار دنیا هستند و براى کشورهاى گوناگون خط و نشان مىکشیدند، سپرى شده است واین همه به برکتشجاعت و نترسیدن ملت ایران از ابرقدرتها حاصل شده است.» (19)
امروزه ملتهاى مسلمان سراسر دنیا در پرتو تعالیم حماسى حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مىروند تا در تاریخ معاصر تحولى ایجاد کنند.
ظهور شخصیتهایى چون «لوئیس فراخان» در صحنه مسائل حاد سیاست دینى، آن هم پساز یک تجربه تلخ و تاریک و طولانى چهارصد ساله در دل آمریکا به ویژه با شکستمارکسیسم که سعى در نفى اندیشه دینى حتى از حوزه حیات فردى داشت، بالاخص باالهام از تاریخ حماسى اسلام و تعالیم انسان ساز عاشورا، و پیامهاى حماسى کربلا وعاشورا، همه و همه نویدبخش آغاز فصلى جدید در صحنه حیات بشرى است.
امروزه بیدارى و آگاهى سیاه پوستان امریکا آن هم در پرتو تعالیم انسان سازعاشورایى و رهنمودهاى امام خمینى مایه بسى امید و بشارت است.
رهبر معظم انقلاب در این باره فرمودند:
«سیاهپوستان امریکا اعم از مسلمان ومسیحى در این تظاهرات مشتهایشان را گره کردند و فریاد «الله اکبر» سر دادندو به ترجمه سوره مبارکه حمد گوش فرا دادند این پیام قرآن بود که زیر چشم رژیماستکبار امریکا در دنیا پخش شد و این واقعیت نشان داد که با وجود مخالفت هاىامریکا پیام انقلاب اسلامى به مخاطبین آن در دورترین نقطه جهان رسیده است.» (20)
اینها همه ریشه در تعالیم عاشورایى دارد، مگر مىتوان فراموش کرد خطبه غراءحضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز دوم محرم سال 61 هجرى و در میانیاران و فرزندان و خاندان که مىفرمود:
اما بعد فقد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت وادبرمعروفها... الا ترون الى الحق لا یعمل به و الى الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومنفى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما; (21) اما پیش آمد ما همین است که مىبینید جدا اوضاع زمان دگرگون گردیده زشتىهاآشکار و نیکىها و فضیلتها از محیط ما، رختبربسته است، از فضائل انسانى باقىنمانده است، مگر اندکى مانند قطرات ته مانده ظرف آب، مردم در زندگى ننگین وذلتبارى به سر مىبرند که نه به حق عمل مىشود ونه از باطل روگردانى.
شایسته است که در چنین محیط ننگین و ذلتبارى شخص با ایمان و بافضیلت فداکارىو جانبازى کند و به سوى فیض دیدار پروردگارش بشتابد.
من در چنین محیط ذلتبارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با این ستمگرانرا جز رنج و نکبت نمىدانم.»
«سامضى و ما فى الموت عار على الفتى; به زودىمىروم در حالى که در مرگ ننگى بر جوانمرد نیست.» اگر رهبر معظم انقلاب بااشاره به حماسههاى مردم شریف ایران و با قاطعیت تمام مىفرمایند:
«همه دولتها اعتراف دارند که تنها ایران اسلامى است که با شجاعت در مقابلامریکا و اسرائیل ایستادهاند.» (22)
به خاطر همان تعالیم عاشورایى است که هنوزشعارهاى حماسى و پیامهاى بلند آن به گوش اهل دل مىرسد که مىفرمود:
الموت اولى من رکوب العار والعار اولى من دخول النار انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى حتى عیالات ابى امضى على دین النبى
«مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است و پذیرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم استمن حسین فرزند على هستم، سوگند یاد کردهام که در مقابل دشمن سرفرود نیاورم. من از اهل و عیال پدرم حمایت مىکنم و در راه آئین پیامبر کشته مىشوم.»
روحیهحماسى است که باعث مىشود انبیاء الهى براى اجراى عدالت اجتماعى کوچکترین سازشىبا مترفین و کفار نداشته باشند.
همین حماسههاى صادقانه و مخلصانه بود که یک جاذبه واقعى و حقیقى در قلوب مردممومن جهان ایجاد کرد که حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمىگراید و در زیر اینآسمان کبود نمىتوان نهضت و انقلاب اصلاحى را پیدا کرد که با حماسههاى جاویدعاشورا آشنا نباشد.
آرى «ان لقتل الحسین حراره فى قلوب المومنین لن تبرد ابدا» (23)
امام خمینى«بزرگداشتشعائر عاشورایى» را مهمترین رمز وحدت ملل مسلمان جهان مىداند وتعالیم عاشورایى را ثمربخشترین حماسهبراىعزتمسلمین و ذلت و خوارى کفار ومشرکین و نابودى استکبار جهانى بهحساب آورده ومىفرماید:
«همه باید بدانیم که آن چه موجب وحدت بین مسلمین است این مراسم سیاسى، مراسمعزادارى ائمه اطهار و به ویژه سید مظلومان و سرور شهیدان حضرت ابى عبداللهالحسین علیه السلام است که حافظ ملیت مسلمین به ویژه شیعیان اثنى عشرعلیهم صلوات الله و سلم مىباشد.» (24)
امام خمینى قیام و انقلاب امت اسلامى ایرانونجات از ذلت و بردگى ملت ایران و رسیدن به سرافرازى را مرهون بزرگداشتشعائرحسینى و حماسههاى جاوید عاشورا مىداند و مىفرماید:
«مجالس بزرگداشتسید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهلو عدل بر ظلم و امانتبر خیانت و حکومت اسلامى بر حکومت طاغوت است هرچهباشکوهتر و فشردهتر بر پا شود و بیرقهاى خونین عاشورا به لامتحلول روز انتقاممظلوم از ظالم هرچه بیشتر افراشته شود.» (25)
با امید آن که بتوانیم با استفاده ازروح حماسه حسینى بیش از پیش شاهد استقلال و عزت و شرافت و کرامت نفسانى در میانمسلمانان جهان باشیم.
پىنوشتها:
1- اللهوف على قتل الطفوف، ص70112.
2- صحیفه نور، ج15، ص55; اللهوف على قتل الطفوف، ص112.
3- مع السجوم فى توجهه نفس المعصوم از علامه شعرانى ص252.
4- صحیفه نور، ج12، ص181.
5- همان، ج15، ص205.
6- کامل ابن اثیر، ج3، ص280، و تاریخ طبرى، ج4، ص304.
7- سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا، ص236.
8- تاریخ یعقوبى، ج2، ص246.
9- کتاب پرتوى از عظمتحسین(ع- تالیف لطف الله صافى، ص217 201.
10- ابوالشهداء، ص71.
11- منافقون، آیه8.
12- نساء، آیه141.
13- زمر، آیه50.
14- حج، آیه11.
15- براى آشنایى با سخنان امام حسین از مدینه تا شهادت مراجعهکنید به کتاب سخنان امام حسین(ع- از مدینه تا شهادت تالیف محمد صادق نجمى. واز هر معصوم چهل حدیث از آقاى کوشا، ص147128.
16- الانوار البهیه، ص45.
17- تحف العقول، ص249 250.
18- روزنامه رسالت،23/7/74.
19- همان.
20- روزنامه جمهورى اسلامى،27/7/74.
21- تحف العقول، ص174. طبرى،ج7، ص300; مثیر الاخوان، ص22; ابن عساکر، ص214; مقتل خوارزمى، ج2، ص5; لهوف، ص69.
22- روزنامه جمهورى اسلامى،13/2/75.
23- مستدرک الوسائل، ج2، ص217.
24- صحیفه نور، ج21، ص173.
25- همان، ج16 ، ص209 210
http://www.e-resaneh.com/Muharram/articles/ashoura%20niyaz%20fekri.htm
این مقاله برآن است تا ویژگیها و ساختار جامعه مدینة النبی (ع) را بیان کند. سوالات مهمی که در این در این زمینه مطرح است عبارتنداز: اساساً دین چه نسبتی با جامعه مدنی دارد و تعامل دین و دولت در این جامعه چگونه است؟ دیدگاه های مختلف در این باره چیست؟ آیا پیدایش جامعه مدنی در دوران جدید ارتباطی با جامعه مدنی عصر نبی اکرم (ع) دارد؟ آیا جامعه مدنی، سنخیتی با دین دارد؟ جامعه مدنی نسبت به جهت گیری های مذهبی اشخاص چه موضعی دارد؟ ملاک و معیار تشخیص جامعه مدنی در دوران جدید چیست؟ و در مقایسه با جامعه مدینة النبی (ع) چگونه ارزیابی می گردد؟
عده ای بر این باورند که ک جامعه مدنی» نهادی دنیوی و زمینی است که به ضرورت همکاری میان افراد و براساس خرد جمعی و به منظور حل مسائل زندگی دنیوی و اداره سرنوشت جامعه پدید می آید و از این بابت با دین به عنوان نهادی که در آسمان و ماوراء طبیعت ریشه دارد و به امور مقدس و حیات معنوی افراد می پردازد و بیشتر به آخرت نظر دارد و قوانین و مقررات آن از مرجعی بیرون از عقل و اراده بشری صادر شده است و مبتنی بر تعبد و اطاعت بی قید و شرط است، هیچ سنخیتی ندارد.(?)
پیدایش جامعه مدنی از این منظر در دوران جدید با استقلال عرصه عمومی از سلطه و ملاحظه توام دولت و کلیسا (دین) همراه بود و در قرون وسطی روابط میان مردم و حتی عرصه خصوصی، زیر نظارت مستقیم نهادها و عقاید دینی قرار داشت و به همین جهت تشکیل جامعه مدنی مستلزم رهایی وجدان و اراده فرد از سلطه و قیومیت نهادهای دینی و دنیوی شدن امور و جایگزین کردن قوانین موضوعه و توافق شده بر اساس خرد جمعی به جای قوانین آسمانی بود؛ در جامعه مدنی دوران جدید همه چیز از رای و شعور و منافع و مصالح افراد جامعه برخاسته است و هیچ مرجع مقدس و فوق انسانی بر حیات جمعی افراد حاکم نیست؛ مذهب به حوزه زندگی خصوصی و شخصی افراد رانده شده است. جامعه مدنی در این دیدگاه، نسبت به جهت گیریهای مذهبی اشخاص خنثی است؛ مگر آنکه موجد چنین رفتاری شود که آزادی و حقوق افراد را تهدید کند و یا قوانین و قراردادهای جمعی، اجتماعی را نقص نماید.(?)
درجامعه مدنی، نهادها و سازمانهای دینی نیز مانند دیگر تشکلهای مدنی و احزاب حق فعالیت در عرصه عمومی و اجتماعی دارند و می توانند نظرات خویش را در معرض نقد و پذیرش یا رد دیگر افراد قرار دهند. در جامعه مدنی هیچ قانون مقدس و ثابتی وجود ندارد و هر توافقی به تشخیص عقلانی جمع بستگی دارد. افراد و گروه ها در طرح و تبلیغ عقاید و باورهای خویش به شیوه های خردمندان و عاری از خشونت و جبر آزادند.(?)
در تلقی دیگری از دین، میان دین و جامعه مدنی سازگاری وجود دارد آنجا که دین در اصل به صورت نظام فکری و ارزشی در کنار سایر نظریات و نظامات فکری در عرصه عمومی به جامعه معرض می شود و افراد را به نقد و ارزیابی خویش فرا می خواند، شعور جمعی را مخاطب قرار داده و برای افراد در رد یا قبول آن آزادی و صلاحیت تشخیص قائل می شود و با وجود توانایی، راه را بر روی سایر اندیشه ها نمی بندد و تنوع و بردباری و شرح صدور تساهل و گفتگوی خردمندانه افراد و تمدنها را می پذیرد و به توافقها و قراردادهای عمومی که از حاکمیت اراده مردم برخاسته است احترام می گذارد.(?)
در این قرائت از دین، حقایق و آموزه های دینی هر چند منشا الهی دارند ولی توسط انسانی مانند سایر انسانها و در قابل زبان و پیش فرضهای رایح در زیست جهان یا عرصه روابط جمعی و به شیوه ای قابل فهم ونقد عقلانی مطرح می شوند. بنابراین، دین هر چند منشاء الهی دارد ولی ماهیتی زمینی و خصلتی انسانی پیدا کرده تا تنزیل یافته است. در این روایت ملاک رد یا پذیرش هر آموزه دینی، خرد آزاد و مستقل افراد و تشخیص مخاطبان است.(?)
نحوه نگرش و نظام ارزشی یک دین می تواند پایه توافقها و قراردادهای فیمابین جمع قرار گیرد و ازاین طریق در معاملات و معادلات و سیاستها و قوانین و مناسبات میان افراد و دول و گروه ها تاثیر بگذارد، در جامعه مدنی غرب، عرصه حکومت، جایگاه تبلور اراده عمومی است و حاکمیت نهادهای دینی به عنوان مراجعی مستقل و فراتر از اراده و قانون و عقل جمعی افراد مخل حاکمیت اراده مردم و مغایر با مبانی جامعه مدنی خواهد بود.
دولت نیز در جامعه مدنی حق اعمال نفوذ و سلطه نظارت ندارد و محور اصلی در روابط دولت و مردم و برنامه ها، آراء و اراده عمومی است. ارزشهای دینی اگر به حوزه وجدان مخاطبان وارد شد و از سوی خرد جمع و اراده و خواست عمومی مورد پذیرش قرار گرفت، در سیاست گذاری ها و قوانین حاکم جامعه تاثیر می گذارد وگرنه نافذ نخواهد بود.(?)
به جرات می توان گفت؛ ساختار و ویژگیهای مدینة النبی با ساختار و ویژگی های جامعه مدنی که در غرب مطرح است، تفاوت های عمیق و دقیقی دارد که در این مقاله با برخی از تفاوتهای آن آشنا می گردیم.
تفاوت ماهوی مدینة النبی با جامعه مدنی
در اینجا توجه به چند نکته لازم و ضروری است:
?- آنچه جامعه مدنی را پدید آورده و بستری که در آن رشد کرده لیبرالیسم است. این اصطلاح سیاسی که به تصریح فیلسوفان در بستر تاریخی لیبرالیسم غربی متولد شده است با آموزه هایی که جامعه دینی نبی اکرم (ع) دارد قابل طرح نیست زیرا برخی از احکام موجود در کتاب و سنت نبوی و با توجه به سیره عملی رسول اکرم علیه السلام و امیرمومنان علیه السلام جنبه تضییقی و مبتنی بر بایدها و نبایدها است که احیانأ با اراده مردم و آزادی آنان و قوانین بشری مغایر است. بنابراین جامعه مدنی که در غرب آنهم در یک بستر خاص متولد شده و رشد کرده علیرغم تاکید بر قانونگرایی و آزادیهای فردی، با جامعه دینی و مدینه فاضله نبی اکرم علیه السلام انطباق کامل ندارد. به عنوان مثال کمترین تامل، مشخص می کند که سیره عملی نبی اکرم علیه السلام و احکام موجود در قرآن و روایات جنبه تضییقی بر جریان آزاد روابط اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اجتماعی دارند و مبتنی بر ارزشهای انسانی و اسلامی است. اما در یک جامعه لیبرال دولت هیچ ارزش خاصی را نه توصیه می کند و نه سیاستگذاریهای آن براساس ارزشهای اخلاقی و انسانی است.
?- جامعه ای که نبی اکرم(ع) براساس مبانی اسلام تاسیس کرد واندیشه حکومت اسلامی را در آن ترویج نمود، جامعه ای مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و الهی و کمالات انسانی است و بی طرفی افراد جامعه و دولت و حکومت نسبت به ارزشها و کمالات و اخلاقیات بی معناست، در حالیکه جامعه مدنی چنین است. بنابراین استعمال و ترویج و افتخار به جامعه مدنی آنطور که در بستر خاص متولد شده و در غرب مطرح است؛ با ادعای دفاع از ارزشهای اسلامی و اخلاقی نمی سازد و نوعی تناقض است.
?- اختلاف جامعه مدنی و جامعه دینی عصر نبی اکرم (ع) اختلافی اصولی در مبادی و مبانی است؛ زیرا جامعه مدنی بر مبنای مشروعیت حکومت با منشا آراء مردم پدید آمده اما جامعه دینی و حکومتی که نبی اکرم علیه السلام موسس آن بود بر مبنای مشروعیت نظام با منشا الهی بنا شده است. همانطور که تاسیس حکومت الهی بر مبنا و اصول و مقدمات جامعه مدنی غرب امکان ندارد. تاسیس حکومت و جامعه مدنی غرب نیز برمبنای مشروعیت الهی امکان پذیر نیست.
?- جامعه مدنی اسلامی که ریشه مدینة النبی دارد با جامعه مدنی غرب که ریشه در یونان و روم دارد، تفاوت ماهوی دارد و براساس همین تفاوت ماهوی است که رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای در پاسخ به سوال جمعی از دانشجویان در خصوص جامعه مدنی فرمودند:
ک اگر جامعه مدنی همان جامعه مدینة النبی است ما جانمان را فدای آن خواهیم کرد.»(?)
و ریاست محترم جمهوری در اجلاس سران کشورهای اسلامی گفتند: ک جامعه مدنی که ما خواستار استقرار و تکامل آن در درون کشور هستیم و آن را به سایر کشورها توصیه می کنیم، به طور ریشه ای و اساسی با جامعه مدنی که از تفکرات یونان و روم سرچشمه گرفته اختلاف ماهوی دارد...»(?)
?- گرچه جامعه مدنی در بستر خاص غرب از برخی جهات مثل تاکید بر قانون مداری و آزادی و توجه به خواست عمومی قابل ستایش است اما با جامعه ایده آل الهی، تفاوت های ساختاری و اساسی دارد که در اینجا به چند تفاوت اشاره می کنیم:
الف) ساختار قانونگذاری
در جوامع غربی که جامعه مدنی رواج دارد، قانون توسط عقل جمعی و خردمندان جامعه تدوین می گردد. در حالیکه در جامعه اسلامی، قانونگذار خداوند است و کار خردمندان و خبرگان صرفاً کشف قانون الهی است. کلاحکم الا لله» و تفاوت قانونی که منشا الهی دارد با قانونی که ساخته و پرداخته افکار بشری است تفاوتی بنیادی بشمار می آید.
ب) در جامعه اسلامی و الهی اصالت با ارزش ها و معنویت و دین مداری است بطوریکه هر کس غیر از دین را بپذیرد عملی از او پذیرفته نمی شود: ک و من تیبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه » و اساسأ فلسفه خلقت و آفرینش در یک جامعه توحیدی با نگرش اسلامی، رسیدن انسان به کمال نهایی و انقطاع از ما سوی الله است در حالیکه در جامعه مدنی غرب اصالت از آن مادیات و ارزشها و معنویات فراموش شده است.
پیامبر علیه السلام برای بازگشت انسان به معنویت و کنار زدن دفینه های عقلی نهضت کرد و جامعه اسلامی تشکیل داد؛ در حالیکه جامعه مدنی غرب با بحران معنویت و انقطاع فرهنگی و مسخ هویت و فقدان ارزشهای انسانی مواجه است.
?- بسیاری از متفکران در جامعه مدنی غرب، درد اصلی بشر امروز را درد بی ایمانی، فقدان معنویت و دوری از تعهد و ارزشهای الهی و قدسی می دانند.بحران بی معنایی(Meaningless) که در غرب بیداد می کند و قربانی می گیرد و تبدیل شدن انسان به شیئی و کالا obvectigication)= شیئی وارگی یا شیئی شدن انسان) و از دست رفتن هدف و معنای زندگی و خلاء و فقدان یک نظام ارزشی(value system) که انسان غربی با آن رویاروست، این متفکران را به تامل جدی برانگیخته است و با اختلاف مشاربی که دارند بر این نکته اتفاق نظر دارند کهک آن کبوتر پریده ز دل ها ایمان » است و بی حضرت دوست نمی تواند سر کند.
این فرزانگان دردمند و معنوی اندیش، صلای بازگشت به دین و اخلاق و معنویت درافکنده اند و چاره و درمان انسان غربی را در بازگشت به ایمان و معنویت راستین و اندیشه قدسی باز می جویند. این جریان که یک جریان فرهنگی قوی و روشنفکرانه و کاملاً مترقی و پیشرو است؛ به دلایلی، متاسفانه در کشور ما چندان شناخته شده نیست و روشنفکران جامعه ما نیز سعی نکرده اند که این جریان را معرفی کنند و دست کم در تقلیدشان از غرب، مستقل و متکبرانه عمل کنند.(?)
?- ما باید باور کنیم که جهان رقیب انقلاب ما، که امروزه داعیه جامعه مدنی را سر داده از یک نظام فکری و سیاسی جا افتاده و پر سابقه برخوردار است؛ یعنی دنیای امروز که عمدتأ غرب است – غرب فکری – یا فکر غربی، دارای اندیشه ای است که طی قرنها قوام یافته و از جهات مختلف توسط صدها دانشمند و محقق تبیین شده است و طی تجربه ای چند قرنه، این اندیشه با واقعیتها محک زده شده و تغییرها واصلاحات مناسب در آن بعمل آمده است و بصورت سازمانی و نظامهای اجتماعی و سیاسی پابرجایی تجلی یافته است.(??)
امروزه رقیب ما در جامعه مدنی، نظام یا نظامهای فکری و فلسفی و نیز سیاسی ریشه دار و پرآوازه ای هستند که اندیشمندان و متفکران و کارشناسان ورزیده ای پاسدار و مدافع هستند، علاوه بر این قدر ت شگفت انگیزی نیز دارد. قدرت در عرصه های فرهنگی، سیاسی و نظامی، افزون برآنکه نظام فکری، ارزشی و سیاسی غرب به آن صورت که عرضه و تبلیغ می شود با تمایلات اولیه بشر سازگار است یعنی بشر با طبع اولیه خود مدافع و خواستار چنین نظامهایی است.(??)
به عنوان مثال انقلاب اسلامی ما – که ریشه در مدینة النبی دارد – تکیه بر اصل کآزادی» می کند و نظام قدرتمند خود را بر آن استوار می سازد و این در حالی است که آزادی یکی از خواست ها و آرمان های فطری بشری است و وقتی آزادی را برای ما این چنین تعریف کردند که هر انسانی مجاز است تا هر کار که دلش می خواهد انجام دهد، این شعار با طبع اولیه بشر که می خواهد رها باشد تا هر کار خواست انجام دهد؛ سازگار است. علاوه بر این امور، به آنچه جامعه مدنی غرب عرضه می کند، رنگ آرمانی نیز می دهد.
غرب می گوید: نه تنها انسان در سایه نظامی که من عرضه می کنم رها می شود و می تواند به خواستها و مراد دل خود برسد و هیچ حدی جر آنچه خود تشخیص می دهد، نباید رفتار او را محدود کند بلکه در سایه این زندگی یکی از بزرگترین آرمان های بشری یعنی آزادیخواهی بشر هم تامین می شود و در واقع با این نوع عرضه اکثریت انسانها را نسبت به آزادیخواهی بشر هم تامین می شود و در واقع با این نوع عرضه اکثریت انسانها را نسبت به حقیقت آزادی و آزادی حقیقی اغوا می کند در حالیکه جامعه اسلامی در چنین دنیایی خواستار نظامی است که براساس تقوی، فضلیت، پرهیز، خویشتنداری و تقویت ملکات اخلاقی که در مجاهدت و ریاضت و سیر و سلوک معنوی حاصل می شود، تاسیس شده است.
افزون بر این مشکلات، ذهن ما به خاطر دوری چندین قرنه اسلام از صحنه اداره زندگی اجتماعی، در ایجاد و راه بردن سیستم اقتصادی، سیستم فرهنگی و هندسه اداره جامعه و حتی هندسه اصول حاکم و مبانی، در ساختار مدینة النبی و سایر جنبه ها برای تشکیل جامعه مطلوب و آرمانی و نظام اسلامی دچار مشکل است. ما در مبارزه با مفاسد غرب و ظلم و ستم جوامع معاصر با این خلاءها مواجهیم. اما اگر در جامعه ما فحشا و ناهنجاری است، اگر مشکلات اقتصادی و سیاسی داریم، اگر جامعه ما از رسوب های زندگی غرب و غرب گرایی رنج می برد، همه اینها مورد و در خور توجه است و تلاش برای حل آن با استفاده از اصول و ویژگیهای مدینة النبی لازم است.
امام خمینی (ع) بعنوان سلسله جنبان جامعه مدنی اسلامی و هدایتگر جامعه انقلابی معاصر، ضمن آسیب شناسی آفتهای موجود ما، به ریشه و اساس تمام نارسایی ها اشاره کرده و برای رسیدن به جامعه مطلوب و آرمانی فرمودند:
ما باید بدون توجه به غرب حلیه گر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان در صدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم والا مادامی که فقه در کتابها و سینه علما مستور بماند، ضرری متوجه جهانخواران نیست و روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمی تواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست. حوزه ها و روحانیت باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیای عکس العمل مناسب باشند؛ چه بسا شیوه های رایج اداره امور مردم در سال های آینده تغییر کند و جوامع بشری برای حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند.»
و در جای دیگر می فرمایند:
ک... در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء می کند که نظرات اجتهادی – فقهی در زمینه های مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن را ندارد ولی مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که بر اساس َآن نظام اسلامی بتواند بنفع مسلمانان برنامه ریزی کند که وحدت رویه و عمل ضروری است و همین جا است کهاجتهاد مصطلح درحوزه ها کافی نمی باشد.»
و در موردی دیگر برای رسیدن به جامعه و نظامی مطلوب که ریشه در مدینة النبی دارد می فرماید:
... یکی از مسائل مهم در دنیای پرآشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیم گیریهاست، حکومت، فلسفه عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین می کند و این بحث های طلبگی مدارس که در چارچوب تئوری هاست، نه تنها قابل حل نیست؛ که ما را به بن بستهایی می کشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی می گردد .... شما در عین اینکه باید تمام توان خودتان را بگذارید که خلاف شرعی صورت نگیرد – و خدا آن روز را نیاورد – باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ و خم های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.»
به هر حال اگر بخواهیم جامعه مدنی اسلامی که ریشه در مدینة النبی دارد، تحقق یابد و مراد و مطلوب و آرمان ما در تحقق عدالت در عرصه های مختلف اجتماع، سیاست، اقتصاد و فرهنگ عینیت یابد، باید ضمن طراحی اصول و مبانی در ساختار جامعه الهی، میزان اولویت و اهمیت هر یک را دقیقاً از علوم و تکنولوژی رو و با اجتهادی جامع و فقاهتی که مورد نظر امام راحل بود، مشخص ساخته و بدانیم اگر برای خدا و نجات خلق خدا تلاش کنیم، خداوند زمینه را در ابعاد مختلف فراهم می گرداند.
در پایان آنچه امید به آینده را بیشتر می کند این است که رقیب ما با همه اقتدار ظاهریش در بحران جدی بسر می برد و در مرحله پیری و نزدیک به خط پایان است. دلیل این مدعا وجود بحران در تفکر و تمدن غرب است و این نشان پیری آن می باشد.
ساختار و اصول اساسی مدینة النبی
ساختار جامعه اسلامی بر اصولی مبتنی است و ویژگیهایی دارد که برخی از آنان عبارتند از:
?. اصل حریت?،. اصل عدم انظلام ، 3. اصل عزت، 4. اصل عدالت اجتماعی، 5. اصل تعادل ?،. اصل شورا، 7. اصل تفکر و تدبر ، 8. اصل اهتمام برای مستضعفان، 9. اصل استقلال، 10. اصل مقابله با مستکبران ??،. اصل عدم تکلف??،. اصل مساوات??،. اصل نظم وانضباط??،. اصل اخوت ، 15. اصل صبر و استقامت??،. اصل تعاون، تکافل و مواسات ??،. اصل رفق و مدارا، 18. اصل صداقت و یکرنگی، 19. اصل تکریم??،. عدالت اقتصادی ، 21. اصل عدم مداهنه ، 22. اصل انقطاع ??،. اصل عدم استرحام (??)
نظر به اینکه در این مجال پرداختن به همه اصول مذکور امکان پذیر نیست تنها به سه ویژگی از ویژگیهای مدینة النبی می پردازیم که عبارتند از:
?. اصل حریت
?. اصل رفق و مدارا
?. اصل عدم مداهنه و سازش
امید است که با تامل در این اصول به ساختار و ویژگیهای دیگر جامعه مدینة النبی علیه السلام پی بریم و از آن اصول برای رشد و شکوفایی جامعه اسلامی خویش بهره مند گردیم.
اصل آزادی حریت
جامعه ای را که نبی اکرم علیه السلام بنیانگذاری کرد، حریت و آزادی یکی از اصول اساسی آن بشمار می رفت. حریت در جامعه اسلامی به معنای از بیگانه رستن و به حضرت دوست پیوستن است؛ طوق بندگی غیرخدا را باز کردن و بسته کمند محبوب گشتن؛ اسیر عشق آن یکتای جمیل شدن و از هر چه از اوست آزاد گشتن.
اصل رفق و مدارا
یکی از ویژگی های جامعه اسلامی و مدینة النبی علیه السلام رفق و مدارا و پرهیز از غلظت های بی مورد و شدت های نابجا بود. آن حضرت در معاشرت های اجتماعی بر نرم خویی و خوش رویی تاکید می کرد و هرگز برای پیشبرد مقاصد اجتماعی خویش در میان مسلمانان از خشونت و حرکتهای تند عاری از رفق و مدارا بهره نگرفت.
سیره نویسان از حسین بن علی (ع) از قول امیرمومنان (ع) در توصیف رعایت این اصل در برخوردهای اجتماعی آن حضرت نوشته اند: ک کان دائم البشر، سهل الخلق، لین الجانب، لیس بقظ و لا غلیظ » (??) ک پیامبر دائمأ خوشرو و خوشخوی و نرم بود، خشن و درشت خوی نبود.» ک ان الله تعالی امرنی بمداراة الناس، کما امرنی باقامة الفرائض » (??) ک خداوند تعالی، همان گونه که مرا به برپایی و احیای فرائض امر نموده، به مدارا با مردم امر کرده است.»
خداوند متعال رمز موفقیت نبی اکرم علیه السلام در ایجاد جامعه ای ایده آل و تحول در عرصه های مختلف و ایجاد وحدت و پیوند و حرکت در جامعه را مرهون رعایت این اصل مهم اجتماعی می داند و می فرماید: ک فبمارحمة من الله لنت طم ولو کنت فظا غلظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفرلهم...» (??)
ک این رحمت الهی بود که شامل حال تو گردید تا با مردم مهربان و خوشخوی شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند. نسبت به آنها گذشت داشته باش و برایشان طلب آمرزش کن.»
اساسأ بدون رفق و مدارا در داخل اسلام، فرصت هدایت و جذب مردم حاصل نمی گشت و سد سکندری میان راهبر و مردم شکسته نمی شود... به همین جهت در حدیث امام صادق علیه السلام آمده است: ک جاء جبرئیل الی النبی علیه السلام فقال یا محمد ربک یقرئک السلام و یقول لک دار خلقی» (??) ک جبرئیل به نزد پیامبر آمد و گفت: ای محمد خدایت سلام می رساند و می فرماید با خلق من مدارا کن.»
در جامعه اسلامی، نبی اکرم (ع) در عین ایستادگی بر مواضع حق و انذار حتی خویشان مدارا و رفق را اعمال می کرد. هنگامی که امر به انذار خویشان و دعوت علنی نازل شد، امر به مدارا و رفق و محبت با مومنان نیز در کنار انذار نازل گردید: کوانذر عشیرتک الاقربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین» (??)
در اینجا اصل عدم مداهنه و سازش در برابر شرکت خویشان با اصل محبت و رفق و مدارا نسبت به کسانی که از آن حضرت پیروی کردند جمع شده است یعنی ایجاد تحول در جامعه و سیر دادن آدمیان از ساحت دنیا به ساحت حق، دوست و بیگانه نمی شناسد و فرقی میان هیچکس نمی گذارد و در آن جایی برای تساهل و تسامح وجود ندارد. باید انذار و تنذیر تحقق بخشد و پر و بال رحمت و محبت در برابر مومنان بگستراند. این تعبیر قرآنی، کنایه زیبایی از رفق و مدارا توام با مهر و ملاطفت و در عین حال عدم سازش و مداهنه حتی با خویشان را مطرح می کند. جامعه مدنی که ریشه در مدینة النبی علیه السلام دارد، بیانگر خلق و خوی قرآنی است.
در مدینة النبی ضمن تاکید بر نرم خویی و ملایمت از مدارا با مردم به عنوان سر عقل و عنوان عقل یاد شده است: ک مدارة الناس راس العقل » (??)ک عنوان العقل مدارة الناس » (??)
نبی اکرم علیه السلام رفق را نیم از زندگی می دانست: ک الرفق نصف العیش » (??) و ایمان را آن کسی می دانست که از نرمی برخوردار است: ک من قسم له الرفق قسم له الایمان » در جامعه مدنی که نبی اکرم (ع) بنیانگذاری کرد سیاست مبتنی بر رفق و مدارا ستوده می شد: ک نعم السیاسة الرفق »
در جامعه ای که نبی اکرم بنیانگذاری کرد، تندی و غلظت، سخت دلی و خشونت بیجا، ناپختگی و قساوت بشمار می آمد. همچون میوه ای خام بر شاخ درخت که به سبب خامی، سخت به شاخه چسبیده و همانند جنینی که تا در این مرحله قرار دارد کارش خون آشامی است. اما هرگاه میوه رسیده شود نسبت به شاخه نرم می گردد و آن چنین با سیر تکامل خویش، شان سابق را رها می نماید. ملای رومی در تمثیلی زیبا، ملایمت و نرم خویی را نشان پختگی و اهل ایمان می شمارد.
اصل عدم سازش و مداهنه
واژه مداهنه از ک دهن » گرفته شده و مانند ادهان و تدهین به معنای سازش کاری و مدارا و نرمش در حق به کار می رود. ک دهن » به معنای روغن و کادهان و تدهین» به معنای ک روغن مالی کردن» و در تعبیر فارسی ک شیره مالی و ماست مالی » است و منظور آن است که انسان در جایی که نباید روی خوش نشان دهد تساهل و تسامح کند و روی خوش نشان دهد و در مقابل حق با دیگران سازش کند، همرنگ جماعت گردد و به منظور همدلی و همراهی با جریان ها و منافع خویش، تن به باطل دهد و نسبت به حق کوتاه آید. در جامعه مدنی نبی اکرم (ع) ضمن تاکید بر رحمت و مدارا و رفق و نرم خویی در برخورد با مومنان و جذب بیگانگان، جایی برای مداهنه نسبت به اصول و مبانی و حدود الهی مطرح نیست و قلمرو اصل تسامح و تساهل تا جایی است که حق زیر پا گذاشته نشود و حدودی از حدود الله مورد تعدی قرار نگیرد. خداوند در سوره قلم می فرماید: کفلا تطع المکذبین و دوالوتدهن فیدهنون، فلاتطع کل حلاف مهین، هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد اثیم»(??)
ک پس تکذیب گران را اطاعت مکن، آنان همین را می خواهند که تو سازش کنی و آنها هم با تو بسازند و نیز هر فرومایه عیبجو که برای هر حق و باطلی سوگند می خورد و در بین مردم سخن چینی و افساد می کند و مانع رسیدن خیر بخ خلق می شود و نیز هر تجاوزگر دل آلوده ای را اطاعت مکن.»
این آیه تاکید می کند که کفار می خواهند تا با نزدیک شدن به دین تو و مایه گذاشتن از دین، اهل تساهل و تسامح شوی و در اصول و مبانی دین اهل مسامحه و تساهل گردی، از تعرض به خدایان و بت های آنان کوتاه آیی و آنها نیز متقابلأ متعرض پروردگار تو نشوند اما تو هرگز با آنان سازش مکن زیرا که آنان مفتون و گمراهند.
نبی اکرم علیه السلام به خاطر ظلم ها و ستم هایی که در مورد شخص او روا شده بود، مدارا می کرد و در صدد احقاق حق بر نمی آمد اما چنانچه چیزی از حرمتهای الهی مورد تجاوز قرار می گرفت نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود.
پیامبر اسلام بعنوان سروش غیبی رحمت و محبت در طول 23 سال دوران بعثت خویش هرگز مداهنه نکرد و از اصول و مبانی الهی خویش کوتاه نیامد، با آغاز دعوت علنی و اقدامات خویش در به سازش کشیدن او، محکم ایستاد و گامی به عقب نگذاشت و در برپایی حق و ارزشهای دینی و محو باطل و عدم سنتهای جاهلی اهل تسامح و تساهل نبود و براساس دستورات الهی از اهل باطل اعراض می کرد و با کفار و منافقان در نبرد و ستیزه بوده تا حق فرا رسید و باطل مضمحل شد. ک جاء الحق وزهق الباطل » (??)
تسامح و تساهل در جامعه مدنی غرب با این دستورات منافات دارد و آن که اهل مصانعه و سازش است از دیدگاه اسلام نمی تواند امر خدا را به پا دارد. کآن که کفر به طاغوت می ورزد و ایمان به الله می آورد قطعأ به ریسمان محکم الهی چنگ زده است.»
پی نوشت ها :
(?) ایران فردا، ش،?? ص??-29، با تصرف. (?) همان، با تصرفی. (?) با تصرف. (?) ایران فردا، ش،?? ص??-29، با تصرف. (?) همان، با تصرف. (?) همان با تصرف. (?) ر. ک. کتاب تحقق جامعه مدنی در انقلاب اسلامی ایران، ص 212.(?) همان. (?) ر.ک. فصلنامه قبسات، سال اول، ش اول، ص 98 97. (??) بیم موج، سید محمد خاتمی، سیمای جوان، تهران 1372، ص 142- 132، با تصرف. (??)همان با تصرف. (??) همان با تصرف. (??) بیم موج، سید محمد خاتمی، سیمای جوان، تهران 1372، ص 142- 132، با تصرف. (??) صحیفه نور، ج،?? ص???. (??) صحیفه نور، ج،?? ص??. (??) همان، ص??. (??) ر.ک. بیم موج، سید محمد خاتمی، سیمای جوان، تهران 1372، ص???. (??) مبرای آشنایی با این اصول مراجه کنید به کتاب سیره نبوی، اثر مصطفی دلشاد، تهران، دفتر اول و دوم. (??) رضی الدین الی نصر الحسن بی الفضل الطبرسی، مکارم الاخلاق، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1392 ق،ص??- نورالدین علی بن البی بکر الهیشمی، مجمع الذوالئدومنبع القوائد، دارالکتاب العربی بیروت 14.2ق، ج،? ص???. (??) جلال الدین عبد الرحمن بی ابی بکرالسیوطی، الخصائص الکبری،دارالکتاب العربی، بیروت، ج،? ص???. (??) قرآن، آل عمران/???. (??) الکافی، ج،? ص،??? مشکاه النوار، ص???- مستدرک الوسائل، ج،? ص??. (??) قرآن، شعراء/???- 214.(??) ابوشجاع شیرویه الدیلمی الهمدانی، المقلب الکیاءالفردوس بمأثور الخطاب، دارالکتب العلمیة بیروت، ج،? ص???.(??) غرراحکم، ج،? ص??. (??) معانی الاخبار، مکتبة الصدوق، طهران????ق، ص???. (??) قلم/??-8. (??) قرآن، اسراء/??.
http://bashgah.net/pages-9550.html
یکی از منابع مهم جهت تولید نرم افزار و مدیریت شبکه ای تحقیقات نهج البلاغه است که متأسفانه در میان دولت و ملت مورد غفلت قرار گرفته است.
با تحقق انقلاب اسلامی ایران، اسلام به یکی از دو قطب اصلی قدرت در جهان تبدیل شده است. انقلاب اسلامی ایران مدعی ایجاد عدالت در ساحت های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و... آن هم در مقیاس بین المللی است لازمه این ادعا ارائه طرح و برنامه سازوکار علمی و عملی کارآمد و ضرورت جنبش نرم افزاری جهت غلبه در درگیری اسلام و تمدن غرب است. اگر انقلاب اسلامی ایران نتواند رابطه بین مفاهیم کاربردی و دین را برقرار نماید دین در عینیت به ناکارآمدی متهم می گردد. امروزه دشمن به خوبی درک کرده است که پس از انقلاب اسلامی، موازنه قدرت در جهان تغییر یافته است.
اکنون اصلی ترین بحران کشور و دنیای اسلام این است که کارشناسان سکولار، بر کرسی نقد نشسته اند و با جسارت تام، حکومت دینی را به نقد می کشند اینان می پرسند شما که مدعی عدالت دینی در عرصه های مختلف هستید چه برنامه و منطق عملی دارید و موضع شما در برابر تکنولوژی و علم مدرن چیست؟ اگر ما نرم افزار لازم برای ایده های بلند انقلاب تولید نکنیم و به ضرورت و راه کارهای جنبش نرم افزاری و حضور دین به عنوان محور توسعه اجتماعی ما و شاخصه اصلی انقلاب اسلام، و مباحثی از این قبیل نپردازیم در فرآیند توسعه سکولاریسم منحل خواهیم شد و جریان جهانی سازی به نفع لیبرال دموکراسی به پایان خواهد رسید.
به همین جهت اگر ما معادلات کاربردی ای ارایه کنیم که بتواند کیفیت را بر پایه تعاریف «فرهنگِ مذهب تبدیل به «کمیت نماید و «مفاهیم انقلابی، مذهبی فقط مفاهیم کیفی نباشد- همانند آنچه در رنسانس اتفاق افتاد- بدون تردید موازنه قدرت به نفع مذهب اسلام در جهان تغییر خواهد کرد.
1. ماهیت نرم افزار
نرم افزار، مفهومی عام و فراگیر دارد که نوعاً شامل مفاهیم بنیادی و تخصصی و عمومی می گردد. اساساً ساختارهای اجتماعی و نهضت ها و انقلاب های دنیا به دنبال مفاهیم شکل می گیرند. آنچه امروزه در مظاهر تمدن بشری دیده می شود، امور سخت افزاری هستند. اموری مانند: صنعت و محصولات صنعتی. رهاوردهایی که امروزه در جوامع بشری و زندگی اجتماعی بشر از محصولات صنعتی دیده می شود همه از امور سخت افزاری هستند.
2. پشتوانه تولید سخت افزارها
پشتوانه تولید سخت افزارها، نرم افزارهایی هستند که به صورت نظام اولیه ارائه می گردند. مفاهیم بنیادی مثل فلسفه، متدها، روش ها، منطق ها، نظام منطق ها، ایدوئولوژی ها که براساس آن مفاهیم اجتماعی و مفاهیم فرهنگی و مفاهیم مربوط به نهضت و انقلاب تولید می گردند، همه جزء نرم افزارها هستند. هدایت و کنترل ابزارهای علمی از طریق رایانه نیز از امور نرم افزاری هستند.
امام خمینی در بنیان گذاری نهضت و انقلاب اسلامی ایران و مدیریت آن از مفاهیم بنیادی، تخصصی و مفاهیم عمومی آن که نرم افزار اجتماعی هستند، بهترین استفاده را کرد و متدولوژی اسلام و انقلاب را بیان کرد. از این نکته اساسی غفلت نکنیم که هنر امام خمینی در نهضت و انقلاب اسلامی ایران، مدیریت و استفاده بهینه از حجم عظیم نرم افزاری های تولید شده در طول تاریخ بشریت به ویژه تاریخ اسلام و تشیع بود به همین جهت رعب و وحشت عجیبی در میان پیشگامان آرمان جنبش نرم افزاری در جهان معاصر ایجاد کرد.
اکنون نباید از این نکته غفلت کرد که رابطه «مدیریت با جنبش نرم افزاری و تولید علم رابطه تولیدی است و اگر خلأ حسن مدیریت را در عرصه تولید و جنبش نرم افزاری بر طرف نکنیم قادر به استفاده صحیح از مجموعه نرم افزارهای تولید شده نخواهیم بود و کمبودها و ضعف ها به صورت دقیق شناسایی نخواهد شد و علاوه بر نادیده گرفتن حجم عظیم تحقیقات انجام شده توسط اندیشمندان و فرهیختگان در طول تاریخ بشریت به ویژه از تاریخ اسلام و تشیع گرفتار تحقیر، دوباره کاری، عجز و ناتوانی، افسردگی و سرخوردگی و غفلت از کمبودها، در راهی که سالیان متمادی طی شده است؛ خواهیم شد.
3. نقش امام خمینی در تولید و توسعه تحقیقات
نقش امام خمینی در تولید و توسعه تحقیقات و گسترش علوم و فن آوری و ارائه مفاهیم کاربردی انقلاب و گسترش تولید علم بر مبنای معارف الهی و طرح مشکلات و مسائل فراروی جنبش نرم افزاری بر اندیشمندان و پیشگامان جنبش نرم افزاری پوشیده نیست زیرا بنیان گذاری انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی ایران خود هزاران مفهوم نرم افزاری را تولید کرد. امام خمینی ضمن تأکید بر عدم کفایت نرم افزارهای تولید شده در حوزه و دانشگاه برای نظام سازی و جامعه پردازی و ضرورت تأمین و تضمین فضای مناسب علمی به عنوان پیش نیاز ضرورت تولید نرم افزارهای مورد نیاز و مفاهیم کاربردی انقلاب و جبران کاستی ها و کمبودهای فقه به موانع موجود بر سر راه (نظام سازی و جامعه پردازی) در ایران معاصر اشاره کردند و در بیانیه ها و سخنرانی های مختلف بر این نکته تأکید نمودند.
4. تقدم مدیریت بر تولید در جنبش نرم افزاری
امام خمینی بر تقدم مدیریت بر تولید نیز اشاره کردند و خود نیز مدیریت جنبش نرم افزاری را به عهده گرفتند. اکنون بر ما ره پویان راه آن عزیز سفر کرده است که ضمن شناسایی نرم افزارهای تولید شده و دسته بندی و نقد نظری و عملی آن به مدیریت و استفاده بهینه از حجم عظیم نرم افزارهای تولید شده در طول تاریخ بشریت به ویژه اسلام و تشیع بپردازیم.
5. موانع تولید علم و توسعه علمی ایران
افق امیدبخش حل همه امور از دیدگاه قرآن کریم با شرح صدر آغاز می گردد. شرح صدر و گشودگی سینه مهم ترین عامل برای گشایش در امور سخت و سبک شدن بارهای سنگین و کمرشکن از این تنگناها است. امام خمینی با استفاده از شرح صدر الهی به بنیان گذاری انقلاب اسلام پرداخت و موانع تولید علم و توسعه علمی ایران را شناسایی کرد و در بیانات و تصمیم گیری های خویش به رفع آن پرداخت. بعضی از موانع عبارتند از:
1. موانع فکری و فرهنگی.
2. حیرت زدگی در تحولات جدید فرهنگ غرب و ضعف اعتماد به نفس و خودباوری، تقلید و خودباختگی.
3. گسستگی از معارف و فرهنگ علم و دین.
4. ضعف شأنیت علمی اندیشمندان و محققان.
5. ضعف فرهنگی تحقیق و یادگیری.
6. شعف اهتمام به خرد جمعی و غلبه بر خرد فردی.
7. پایین بودن ضریب امید به آینده.
8. فقدان امنیت و منزلت اجتماعی.
9. ضعف تهذیب اخلاق و سیر و سلوک معنوی.
10. ضعف توحید.
11. ناکارآمدی نظام اداری کشور
12. بیمار بودن ساختار اقتصادی کشور و وابستگی به صادرات.
13. موانع ساختاری و مدیریتی.
14. ابهام و خلأ در قوانین.
ضرورت طرح پژوهش کرسی های مناظره و مباحثه
نظر موافق مقام معظم رهبری به نامه برخی از اندیشمندان حوزه راه گشای مفیدی برای ترسیم محورهای بحث تولید علم و نهضت آزاد اندیشی است. برخی از این محورها عبارتند از:
1. تلاش در جهت زدودن فقر تئوریک مفاهیم علمی و دینی، فرهنگی و... . مربوط به مدیریت جنبش نرم افزاری.
2. شبهه شناسی و پاسخ به شبهات از طریق تولید علم و نظام پردازی.
3. ایجاد فضای مناسب برای نقد و آزاد اندیشی.
4. تضارب آراء و تعاطی افکار برای تأمین و تضمین رشد فکری.
5. بسترسازی، برنامه ریزی و استفاده از اصول و مبانی مدیریت جهت بهره برداری از توانایی های موجود.
6. تعیین راهبرد و هدف گذاری برای ترسیم وضعیت مطلوب.
گرچه در نامه پژوهشگران به نکات خوبی اشاره شده است، اما از چند نکته اساسی غفلت شده است:
1. تقدم مدیریت بر جنبش نرم افزاری و تولید علم.
2. وجود فضای مناسب جهت طرح اندیشه های علمی و منطقی و وضعیت موجود با ادبیات مطلوب و معقول.
3. پرورش مولدان تولید علم.
4. روش شناسی تولید علم و نهضت نرم افزاری.
محورهای اساسی کرسی های مناظره و مباحثه تولید علم
1. تعریف مفاهیم مربوط با تولید علم و آزاداندیشی.
2. علل و موانع تولید علم و توسعه علمی.
3. آسیب ها و موانع آزاداندیشی.
4. تعامل دین و دولت در تولید علم و نهضت آزاد اندشی.
5. راه کارهای سالم سازی محیط های علمی و فرهنگی در جهت افزایش فکری و علمی و ابراز عقیده و فکر.
6. روش های توسعه و اثربخشی نهضت آزاداندیشی.
7. نقش حوزه و دانشگاه در تولید علم و نهضت آزاداندیشی.
8. نقش مدیریت بر تولید علم و جنبش نرم افزاری.
9. نهضت آزاد اندیشی و تولید علم در جهان اسلام و مقایسه تطبیقی آن با جهان غرب.
10. تعامل دین و دولت در تولید علم و نهضت آزاد اندیشی.
11. فرهنگ سازی نهضت آزاد اندیشی در عرصه تعلیم و تربیت.
12. شناسایی وجوه عدم کفایت نرم افزار های تولید شده در حوزه و دانشگاه بر پایه نظام سازی و جامعه پردازی.
13. شناسایی نرم افزارهای تولید شده.
14. دسته بندی نرم افزارهای تولید شده.
15. نقد نظری نرم افزارهای تولید شده.
16. نقد علمی نرم افزارهای تولید شده.
17. بازسازی اندیشه و تکامل معرفت بشری از طریق افزایش ظرفیت فکری و روحی، ایجاد و گسترش فضاهای فکری و علمی مناسب برای تبادل و تقابل اندیشه و فرهنگ و تأکید بر نقش مطالعه و یادگیری.
18.
http://www.andisheqom.com/Files/enghelab.php?idVeiw=29427&&level=4&subid=29427
استادیار گروه فقه و مبانی حقوق اسلامی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه قم و فارغ التحصیل از دانشگاه تهران در همین رشته و استاد حوزه علمیه قم
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 21263
کل یاداشته ها : 19